🔞این متن حاوی محتوای جنسی است و برای افراد کمتر از ۱۸ سال توصیه نمیشود🔞
هشدار و جدی بگیرید
"لطفا قلبمو قبول کن!"
از شنیدن اون اعتراف عمیق و عاشقانه اشک توی چشم های سوکجین حلقه بسته بود .
نمیدونست که این مدت تهیونگ همچین حسی توی وجودش مخفی کرده بود .
و برای لحظه ی کوتاهی ؛ خاطرات دوران کودکی مثل فلاش از جلوی چشم هاش عبور کردند؛
خاطره ی نگاه تهیونگ ، زمانی که اولین بار همدیگه رو ملاقات کردند.
و لبخند شیرینش...چطور با بزرگتر شدنشون فاصله ها بیشتر شد و اون نگاه مهربون ، رنگ نفرت و انزجار به خودش گرفت؟
حالا شاید میشد دلیلش رو فهمید.
ساده بود. تهیونگ نمیخاست اونو با کس دیگه ای ببینه...
کلمات متصدی بار توی گوشش زنگ میخورد:
"به چهره ای که از خودش بهت نشون میده توجه نکن. سعی کن دنبال خود واقعیش بگردی
خود واقعیی که پشت این نقاب قایم شده"حالا این مردی که رو به روش ایستاده بود تهیونگ واقعی بود و قلبش چقدر احمق بود که تاحالا این عشق رو ندیده بود...
ذهنش برای دادن هر جوابی به اون سوال متزلزل شده بود و در نهایت ساده ترین و عاشقانه ترین راه رو انتخاب کرد.
بوسه...تهیونگ از شوک اتفاقی که افتاده بود مثل مجسمه یخ زده ایستاده بود
حس لب های نرم و داغ جین روی لب های خودش بیشتر از حد توانش طاقت فرسا بود.
انگار اولین بار بود که لب هاش لمس میشد و تهیونگ توی دنیا هیچ چیزی رو جز این طعم نمیخاست.
ثانیه به ثانیه توی ذهنش حک میکرد"جین__"
"ششش.. چیزی نگو تهیونگ شی. هیچی نگو
فقط باهام عشق بازی کن!"
جمله ی اخرش رو زمزمه کرد و دوباره مهر لب هاش دهان تهیونگ و دوخت و مجال حرف زدن رو ازش گرفت.
و اینبار تهیونگ هم لحظه ای برای حرکت لب هاش درنگ نکرد و با هل دادن جین ، بدنش رو بین خودش و پنجره گیر انداخت و و با دست چپ کمرش رو محکم نگهداشت.
با اشتیاق و ولع میمکید و از شدت خواستن زیاد با شلختگی لب هاش رو تکون میداد و صدای خیس بوسه ی پرحرارتشون توی فضای اتاق میپیچید.
هیچکدوم سیر نمیشدند و انگار قصد عقب کشیدن نداشتند
زبون گرم تهیونگ از لب ها تا گونه و گوش و گردنش رو خیس کرد و چفت شدن انگشت های جین بین موهاش بیشتر تشویقش میکرد
دست هاش رو سمت باسن جین برد و با ضربه رو به جلو هلش داد و پایین تنه هاشون به هم رسوند.
با خارج شدن ناله ی جین ، از فرصت استفاده کرد و پرهوس زبونش رو توی دهن پسر چرخوند و گوشه گوشه ش رو لمس کرد
جین حس میکرد پاهاش در حال تسلیم شدنن و دیگه نمیتونن وزنش رو تحمل کنن و زیر اون لمس های پر حرارت درحال ذوب شدنه
زبون هاشون کنار هم لیز میخوردند هرازگاهی میمکیدن.
پاهای جین رو دور کمرش حلقه کرد و سمت تخت حرکت کرد.
آروم آروم پایین میرفتن و هنوز بوسه رو نشکستن تا جایی که جین کاملا روی تخت درازکشیده بود و تهیونگ روش خیمه زده بود
از کمبود هوا بالاخره جدا شدند اما بلافاصله لب های تهیونگ شروع به گزاشتن بوسه های نرم و طولانی روی گردنش کرد
جین از حس عشقی که میگرفت دست هاش رو دور شونه ی تهیونگ حلقه کرد و محکم توی بغلش گرفت ؛ سرش عقب رفت تا فضای بیشتری بده و چشم هاش بسته شد
اما طولی نکشید که تهیونگ از حرکت ایستاد و جین با حس چکیدن قطره اشکی روی گردنش ، چشم هاش و باز کرد و از دیدن اون چشم های خیس جاخورد :
YOU ARE READING
His trophy | taejin
Fanfiction. میدانستم که تو سیبی هستی از بهشت ... اما کنار دریا که دیدمت دانستم که تو باغ بهشتی از پای تا به سر