part19

616 131 113
                                    

تمام مدت صرف شام حتی تک نگاهی هم به تهیونگ ننداخته بود
و از طرف دیگه تهیونگ بی وقفه با لبخند شیطنت آمیزی گوشه ی لبش، بهش خیره بود
.
.
.
.
.
بعد از جمع کردن میز ، سمت اتاق توی طبقه بالا رفت.
بدون اینکه چراغی روشن کنه توی تاریکی لباس هاش رو با تیشرت و شلوار راحتی عوض کرد و توی تختش درازکشید
ولی با حلقه شدن دستی دور کمرش از جا پرید

"ششششش. منم تهیونگ"
اون صدای بم دقیقا زیر گوشش ، نفسش رو بند اورد و وقتی تهیونگ اروم با یک دست اونو سمت خودش کشید و به سینه ش تکیه داد حس کرد پوستش درحال مور مور شدنه.

"ولم کم تهیونگ-شی"
و کمی تقلا کرد تا خودش رو از حصار دست های دورش بازکنه .
اما همون تکون بی پروا کافی بود تا باسن نرمش به پایین تنه همسرش کشیده بشه و ناخوداگاه صدایی ناله ی تهیونگ دربیاد:
"سوکجین تکو...آآههههه"

وقتی متوجه شد چه اتفاقی افتاده سریعا عقب کشید و معذرت خواهی کرد:
"بهرحال تقصیر خودت بود. برو کنار!"

اما حلقه ی دست تهیونگ دورش محکمتر از قبل شد

"اصلا تو توی اتاق من چیکار میکنی؟"

"اتاق تو؟ فکرکنم یادت رفته که اینجا خونه ی منه"

"بهرحال از وقتی ازدواج کردیم اینجا اتاق من شده و نباید بدون اجازه واردش بشی و اینکه...
دقیقا چرا روی تخت من درازکشیدی؟؟؟ دستتو انداختی دور کم___"

با نشستن انگشت اشاره ی تهیونگ روی لب هاش ادامه حرفش با صدای نامفهومی توی دهنش موند

"اولا اینجا خونه ی منه و هرجا بخام میخابم.
دوما تو هم مال منی و من میتونم هرجا و هروقت که بخام بغلت کنم"
و با چاشنی عشقی که توی قلبش حس میکرد خودش رو بیشتر به جین فشرد

"اینطور که تو حرف میزنی معلومه من چیزی جز ی غنیمت و جایزه برات نبودم"

"تو برام ی غنیمتی جین.
ی کاپ قهرمانی که من برنده اش شدم.
نکنه فراموش کردی شرکت پدرت هنوز وابسته به اشاره ی منه"

"یادم نرفته .نیازی نیست تکرارش کنی..."

' یاداوری روزی که به ازدواج با تهیونگ جواب مثبت داد هنوز هم قلبش رو به درد میاورد.
زمانیکه خانواده کیم مسئله ی ازدواج رو مطرح کردند ، خانواده ی جین با نهایت احترام پیشنهادشون رو رد کردند و گفتند که پسرشون هنوز برای ازدواج خیلی کم سن و ساله و از طرفی تنها فرزند خانواده ست و مادرش طاقت دیدن ازدواجش رو نداره.
جین متعجب بود که خانواده ش تا چه حد میتونن خودخواه باشن؟؟
اون عاشق تهیونگ بود و صددرصد حالا که تهیونگ بهش درخواست ازدواج داده بود قصد رد کردنش رو نداشت.

روز بعد به دفتر تهیونگ رفت تا شخصا اعلام کنه که تصمیم خانوادش حرف قلب اون نیست و جین باهاش ازدواج میکنه.

His trophy | taejinМесто, где живут истории. Откройте их для себя