تمام روز ذهن جین درگیر حرف ها و رفتار تهیونگ بود به خصوص که سوالش رو نه رد کرده بود نه جوابی داده بود.
حالا بین کوهی از لباس ها روی زمین نشسته بود و درگیر انتخاب ست مناسبی برای قرار امشب بودنهایتا طبق سلیقه ای که از تهیونگ سراغ داشت پیراهن ساده و شلوار جین مشکی رو انتخاب کرد.
زمانیکه پیشنهاد سرقرار رفتن رو شنید واقعا هیجان زده شده بود و انتظار یک شب رویایی با عشق بازی داغ رو داشت اما انگار تهیونگ تصمیم گرفته بود عشقش رو جور دیگه ثابت کنه.
شاید میخواست شروع جدیدی بسازه.....
"منظورت اینه دیگه باهم اونکارو نمیکنیم؟"
کلمات جین رو واضح به یاد میاورد و حتی حالت اجزای صورتش رو با جزییات به خاطر داشت اما کاش جین منظورش رو واقعا فهمیده بود...
این درست بود که جین قلبش رو قبول کرده بود اما بازهم این رابطه از نخ نازکی آویزان بود ، همونقدر حساس و آسیب پذیر..
و وقتی حقیقت برای جین روشن میشد اون نخ نازک هم پاره میشد و هردوشون رو محکوم به سقوط میکرد.
.....جین با نگاه کوتاهی که از شیشه ماشین به بیرون انداخت متوجه شد جلوی یکی از شیک ترین رستوران هایی که سراغ داشن ایستادند.
اما این چیزی نبود که باعث تعجبش بشه چون تهیونگ رو بهتر از هرکسی میشناخت.
تهیونگ بهترین هارو میخواست و انتخاب میکرد.
از اون دسته افراد نبود که به چیزهای ساده راضی بشه و با درست کردن چندتا ساندویچ به پیکنیک بره.
توی یک کلمه سلیقه ی تهیونگ کاملا کلاسیک بود.'پس قراره فقط شام بخوریم؟ '
' انگار تهیونگ توی تخت رمانتیک تره'
' و از قرار معلوم عشق بازیی درکار نیست'
' حداقل یه هتل نگرفت '"انگار خوشت نیومده جین!"
با سوال تهیونگ از افکارش فاصله گرفت و
با نگاه به اطراف متوجه شد از قسمت میزها دور شدند!
"نه! خیلی خوبه"
و با لبخند کنارهم سوار اسانسوری شدند که جین مقصدش رو نمیدونست.
با بازشدن در اسانسور رو به در بزرگ دیگه ای قرار گرفتند که با باز شدنش توسط خدمه ، هردو چشم های جین با نورهای درخشان پرشد....حالا روی پشت بام ایستاده بودند و زمین پر بود از گلبرگ های سوسن و کاملیا ،
با برخورد باد ،پرده های سفید حریر اطرافشون میرقصید و میز سفیدی بین شمع ها و گل ها خودنمایی میکرد.اونجا انگار بهشتی بود که جین حتی توی خواب هم به زیباییش چیزی ندیده بود.
مسخ شده به سمت میز حرکت کرد و حالا از دید تهیونگ اون بهشت با وجود اون فرشته ی زیبا و بدون بال ، کامل شده بود
از فرصت استفاده کرد و دسته بزرگ رز سفید رو به سمت جین گرفت:" این برای عذرخواهیه..
جین من میخوام زندگی جدیدی رو باهات شروع کنم ! میدونم بخشیدن من ساده نیست اما__""منکه گفتم هرکاری ام کردی میبخشمت تهیونگ شی، دیگه عذرخواهی نکن!"
با پریدن جین بین صحبت هاش جمله ش رو نیمه رها کرد و از جیب داخل کتش گل رز بنفش رنگی بیرون اورد و دوباره به جلو تقدیم کردجین همونطور که با انگشت های نرمش گلبرگ های گل رو نوازش میکرد نامطمئن زمزمه کرد:
"معنی این رنگ ، عشق توی نگاه اول نیست؟؟"
هردو دست جین رو توی دست هاش گرفت و با جلو کشیدنش لب هاشون رو بهم رسوند
گرچه فقط تماس کوتاهی بود اما تمام احساساتش رو توی اون بوسه گزاشته بود."درسته.من اولین بار که دیدمت عاشقت شدم.
همیشه تو اولین و تنها ترین توی قلبم بودی اما خودت میدونی یسری اتفاقات باعث شد منه احمق جور دیگه ای رفتار کنم ""گذشته مهم نیست تهیونگشی مهم اینه الان باهمیم"
و خودش رو به اغوش مردش رسوند و دست های تهیونگ دور کمرش قفل شد:"ممنونم که باعث خوشحالی قلب من شدی جین.
تو بهم دلیلی برای زندگی میدی"
"دوستت دارم جین. از وقتی یادم میاد عاشقت بودم و تا ابد میمونم""منم دوستت دارم تهیونگشیِ من"
و این کلمات مثل آرامبخش توی رگ های تهیونگ جریان پیدا کردند.
دارویی که باعث سرخوشی و نشاطش شده بود
کلماتی که بهش زندگی داده بود...با دو دست دو طرف گونه های جین رو فشار ملایمی داد و لبخند زد
اما این برای جین کافی نبود پس سریع لب های داغش رو به اون لبخند دوخت
محکم و پرشور بوسه ی خیسی زد و با ترس پس زده شدن عقب کشید
این بار لب های تهیونگ بود که به نرمی روی پیشونیش جاگرفتن:"دیگه حتی فکرشم نکن که بتونم کنارت باشم اما باهات عشقبازی نکنم!"
______
بچها بچهااا میدونم ی هفته اپ نکردم الانم ی پارت کوتاهه🥺
ولی بازم دوستش داشته باشید.
فکرنکنید داستانمون داره افت میکنه، خیلی اتفاقات تو راهه💜
![](https://img.wattpad.com/cover/258676480-288-k554269.jpg)
YOU ARE READING
His trophy | taejin
Fanfiction. میدانستم که تو سیبی هستی از بهشت ... اما کنار دریا که دیدمت دانستم که تو باغ بهشتی از پای تا به سر