سه روز! سه روز لعنتی گذشته بود و اونا حتی یه تار مو هم از رز پیدا نکرده بودن...
حالا همه حتی ونهوو و کای، دور هم جمع شده بودن تا راه حلی پیدا کنن
جین:این اتفاق برنامه ریزی شده بود مطمئنم! چون نه تنها اون ساختمون بلکه اژیر هشدار کل شهر روشن شده بود!کای:میخوای بگی اون بچه رو دزدیدن؟!
تهیونگ: موافقم، از اونجایی که اونا بدون هیچ خسارتی از شهرک خارج شدن میشه گفت هدفشون فقط رز بوده
ونهوو گیج پرسید: اما چرا رز؟ چرا بقیه نمونه ها نه؟نامجون خسته و کلافه گفت
_رز تنها کسی بود که اونشب از استوانه بیرون اومد ، مطمئنم بدنش حضور هیولاها رو حس کرده و واکنش نشون داده بخاطر همین بود که خارج از برنامه بیدار شد
لیسا گیج پرسید
_یعنی هیولاها از این ازمایش خبر داشتن؟ اونم یه آزمایش فوق سری!
نامجون سری تکون داد و گفتم
_مطمئن نیستم ولی اینو میدونم هیولاها حس فوق العاده قوی دارن، اونا میتونن حضور همو حس کنن! حتما از مدتی قبل متوجه رز شدنهوسوک:هنوزم تو کتم نمیره... یعنی اون حرومزاده ها انقدر باهوشن؟
نامجون پوکر گفت
_هی، نوع یک یه نمونه تصادفی بود اما بنظرت نوع دو چطور بوجود اومده؟ به علاوه من مطمئنم دولت هنوزم به چیزیو ازمون مخفی میکنهونهوو:منظورت چیه؟ دیگه چی مونده که بخواد مخفیش کنه؟
لیسا خسته زیر لب گفت
_اصلا از وضع خوشم نمیاد..
جیمین خسته و عصبی دستی به گردنش کشید و گفت
_چاره ای نداریم، خارج از شهرک دنبالش میگردیم
ونهوو بلافاصله گفت: منم میام!جین:آروم باشین پسرا، افزایش ماموریت های جستجو توی این موقعیت عاقلانه نی...
جیمین خشمگین گفت:چرا نیست؟ حالا که تو بلک کد ی فقط به مجوز تو احتیاج داریم! خودم رهبری رو به عهده میگیرمجین:محض رضای خدا بذار ادامه ی حرفمو بزنم مرد! اینکارو میکنیم باشه؟ اگه اونا میخواستن بلایی سر رز بیارن هونجا میکشتنش به خودشون زحمت دزدنشو نمیدادن، پس یکم تحمل کن!...خودت میدونی الان اوضاع شهر چقد بهم ریخته به علاوه اگر بدون اطلاع رییس جمهور دستور این ماموریت لعنتیو صادر کنم تو دردسر میفتین!
جیمین خشمگین مشتی به میز مقابلش زد و بلند شد...
اگر جونگ کوک بود میتونستن همین الان بدون هیچ مجوزی برن به اون ماموریت فاکی چون رییس جمهور بهش اختیار تام داده بود ولی الان....
فقط باید منتظر میموند
....
هر دو وسط سالن روی قالیچه کهنه ای نشسته بودن، یکی درحال بازی با ماشین اسباب بازی و اون یکی درحال وصل کردن دست ربات عروسکی!
چهار زانو روبروی یونجون نشسته بود و با لبخندی پنهان همینطور که مشغول ور رفتن با ربات بود، به بازی اون بچه ی هشت ساله نگاه میکرد_هیونگ؟
_هوم؟
_اونجایی که گفتی...شهرک امن...واقعا امنه؟
ابرویی بالا انداخت و گفت:معلومه!
_پس چرا اجوشی میگه شبیه یه شکارگاهه؟
متوقف شد...شکارگاه؟
نیشخند زد...
YOU ARE READING
Survivor / بازمانده
Random(کامل شده) هر شب وقتی خودشو برای خواب توی سرمای جنگل اماده میکرد فقط دو جمله توی ذهنش تکرار میشد زنده بمونه...پیداش کنه و تنها راه شکار نشدن، پوشاندن بویی بود که هیولاهار رو به خودش جذب میکرد