_بجنبین سریع سریع!
با حرف جونگ کوک دسته الفا با سرعت بیشتری به سمت کپسول ها دویدن
درست دقیقه ای قبل از اعزامشون خبر رسید که به مرز حمله شده و حالا مجبور بودن مثل سربازهای تکاور از طریق کپسول به مرز اعزام شن اینطوری در کمتر از 5 دقیقه درست توی محل بودن
اخرین نفر وارد اون دریچه تابوت مانند شد و محفظه رو بست، کمی بعد درست مثل یه موشک با شدت پرتاب شد.
سرعت کپسول و سنگینی لباس تنفس و تمرکز رو براش سخت کرده بود و باعث شده بود سرگیجه بگیره اما این شرایط همیشه وجود داشت پس فقط چشم هاشو بست و نفس عمیقی عمیقی کشیدتا کمتر از 4 دقیقه ی دیگه اون دخترکشو میدید!...بعد از دوماه بالاخره باهم روبرو میشدن!
ولی ایا رز اونو به یاد داشت؟با چشمانی بی حس و بی اهمیت به هیاهوی اطرافش، با قدم هایی اهسته جلو میرفت
هیولاها و انسان نما ها از در و دیوار توی اردوگاه می ریختن و به هر طرف میدوین...سربازها ترسیده و ناامیدانه سعی در حفظ خط دفاعی داشتن ولی هر لحظه از هر طرف مورد حمله قرار میگرفتن
مردمی که به اونجا پناه اورده بودن وحشت زده به هر طرف میدویدن ولی خیلی زود جسم بیجون و تکه پاره اشون روی زمین می افتاد
اون کوهستان مرزی پر شده بود از صدای جیغ و گریه و فریاد...صدای شکیلک سرباز ها بین غرش zerg ها گم شده بود و هر لحظه از شدتش کم میشدبا حس نزدیک شدن چیزی به سمت با شدت سرشو به سمت راست چرخوند...تیری که به سمتش شلیک شده بود حالا بی حرکت و متعلق درهوا ایستاده بود
نگاهشو به سربازی که مبهوت بهش زل زده بود داد... شرورانه لبخندی زد و انگشتشو بالا اورد...سرباز از زمین فاصله گرفت و و لحظه ای بعد با شدت به دیوار کنارش کوبیده شدرضایتمند نگاهشو از سرباز بیهوش گرفت و بازیگوشانه دست هاشو پشت سرش گره کرد
با دیدن دسته سرباز مقابلش که بچه هاش(هیولاها) رو به رگبار بسته بودن اخمی کرد و دستشو بالا برد
سربازها وحشت زده از معلق شدنشون توی هوا فریاد کشیدن!...با پایین اومدن دست رز، سربازها با شدت به زمین کوبیده شده و دوباره توی هوا معلق شدن، اما قبل از اینکه با حرکت بعدی دست رز به ساختمون کنارشون کوبیده شن ، با پرتاب شدن چیزی روی زمین اردوگاه و بلند شدن خاک ، عصبانی نگاهشو به مهمان های جدیدش دوخت...
YOU ARE READING
Survivor / بازمانده
Random(کامل شده) هر شب وقتی خودشو برای خواب توی سرمای جنگل اماده میکرد فقط دو جمله توی ذهنش تکرار میشد زنده بمونه...پیداش کنه و تنها راه شکار نشدن، پوشاندن بویی بود که هیولاهار رو به خودش جذب میکرد