Ch. 1

4.3K 598 393
                                    

لطفا با ووت و کامنت از استوری حمایت کنید🍉✦✦✦

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

لطفا با ووت و کامنت از استوری حمایت کنید🍉
✦✦✦

توی دهکده کوچیکشون غوغایی به پا بود. صدای پچ پچ و آشفتگی مردم، حتی تا باغ کوچیک لویی هم می‌رسید. اون باغ تمام افتخارش بود. از چند سال پیش که پدرش فوت شده بود، از تمام وقت آزادش گذشته بود تا به اون باغ رسیدگی کنه.

پدرش همیشه داستان‌هایی در مورد اینکه مادرش تا چه حد عاشق گل‌هاست، براش تعریف می‌کرد. اینکه اون زن تمام رویاش این بوده که یه باغ بزرگ داشته باشن تا بتونن اونجا کنار هم زندگی کنند.

گاهی درست به اندازه‌ی پدرش برای مادرش دلتنگ می‌شد و نمی‌دونست اصلا می‌تونه برای کسی که اصلا ندیده و عشقی که نتونسته احساسش کنه دلتنگ بشه یا نه.

مادرش درست همون روزی که اون به دنیا اومده بود، از دنیا رفته بود. و برای چندین سال، لویی نمی‌تونست احساس گناهی که با فهمیدن این موضوع آزارش می‌داد رو کنترل کنه و مهم نبود که چند بار پدرش اون رو هدیه‌ای خطاب کنه که اون زن در آخرین لحظاتش براش به جا گذاشته... اینکه بگه تا چه حد اون زن نسبت بهش اشتیاق و علاقه داشته، هیچ کمکی نمی‌کرد.

از طرفی، مادربزرگ لویی اصلا توی این مورد با پدرش موافق نبود. اون زن به زحمت حتی نگاهی به لویی می‌انداخت. لویی احساساتش رو درک می‌کرد، اون هم حتی گاهی نمی‌تونست خودش رو تحمل کنه.

"لویی، اینجا چیکار می‌کنی؟" لوسی تقریبا فریاد زد. اون دختر یکی از معدود افراد روستا بود که هنوز با اون هم صحبت می‌شد و باهاش جوری برخورد می‌کرد که انگار ارزش وقتش رو داره. "مردانی که اومدند تا مادربزرگت رو ببینند، ندیدی؟" دختر در حالی که چشم‌هاش پر از شیطنت و شعف بود، پرسید."چند تا مرد؟" لویی اخمی کرد. "در مورد کی حرف می‌زنی؟"

لوسی شونه‌هاش رو بالا انداخت. "کی می‌دونه... پولدار به نظر می‌رسیدند. شاید اومدن تا بابت بداخلاقیش بندازنش زندان! " دختر با شیطنت خندید.

گاهی اوقات لوسی اون رو به یاد پری‌ها می‌انداخت، مهربون و ظریف و آماده برای غوغا به پا کردن!

"اوه بس کن! تو اینجوری نیستی" لویی با لحن سرزنش باری گفت و سطل آبی به دست دختر داد."این رو بگیر و به گل‌های سوسن و همینطور کِلِمِن آب بده. از وقتی که زمستون شروع شده، بی قراری می‌کنه. منم میرم ببینم چه خبره"

Lunar Waltz [L.S]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon