Ch. 25

2.7K 429 804
                                    

این قسمت تا الان طولانی‌ترین چپتر این بوکه... باهاش مهربون باشید🥺💚

⭐+💬

✦✦✦

چیزهایی که گالا بهش گفته بود واقعا برای لویی جواب نمی‌داد. هر موقع که دوک رو لمس می‌کرد، اون مرد با گیجی و همینطور سوءظن بهش خیره می‌شد. البته از نوع لباس پوشیدنش تعریف نکرد، چون مهم نبود که چقدر خوب لباس بپوشه، آخر شب با لباس‌های خونی به خونه برمی‌گشت.

امگا اصلا نمی‌دونست که شغل و کار اون مرد چیه، اما مطمئن بود که یه ربطی به آدم‌هایی که کتک خورده، گوشه گوشه‌ی شهر پیدا میشن، داره؛ پس قطعا قرار نبود بره و بهش بگه که 'سلام عزیزم، توی روزنامه خوندم که دیروز کارت عالی پیش رفته! چند نفر رو تقریبا کشتی؟ چهار تا بود یا پنج تا؟ می‌دونستی جوش شیرین برای پاک کردن لکه‌ی خون از روی لباس معجزه می‌کنه؟ بگذریم، کراوات قشنگیه!'

لویی آهی کشید و لباس ابریشمی و بدن نمایی رو به تن کرد که پایینش با تورهای سفید رنگ تزئین شده بود و اینقدر نرم و لطیف بود که احساسش مثل لمس بال پروانه روی پوستش بود.

"چه بلایی سر بره‌ات اومده-" لرد استایلز به محض اینکه نگاهش به لویی افتاد، خشکش زد و دهنش باز موند.

"می‌دونستم که دفعه قبل هم در نزدی!" لویی چشم‌هاش رو ریز کرد و انگشت اتهامش رو به سمت دوک گرفت.

آلفا چند باری پلک زد و ابروهاش توی هم گره خورد. "در زدم! تو حواست پرت بود و نشنیدی"  "خودت خوب می‌دونی که داری دروغ میگی!" لرد نیشخندی زد. "برای چی دروغ بگم؟ فقط اعتراف کن که شنواییت اونقدر هم که فکر می‌کنی، خوب نیست!"

"نه تنها شنوایی من خوبه، بلکه فوق العاده‌ست!" لویی دست‌هاش رو جلوی سینه بهم گره زد و سرش رو با غرور بالا گرفت."در واقع بهترین حسِ شنوایی توی شهر مال منه!"

دوک چشم‌هاش رو بست و نفس عمیقی کشید. "برای چی گفتی بیام اینجا؟" اوه درسته... تقریبا نقشه‌اش رو فراموش کرده بود... درست مثل همیشه! همونطور که به دوک نزدیک‌تر می‌شد، لباسش رو مرتب کرد. "در مورد کلمنه..."

"می‌دونم که در مورد بره‌اته. چه بلایی سرش اومده؟ کجاست؟" دوک نگاهش رو از لویی گرفت و چشم‌هاش توی اتاق گردوند تا دنبالش بگرده. "اون خوابه" لویی به نزدیک شدنش ادامه داد تا اینکه فقط چند سانتی متر بینشون فاصله بود.

از این فاصله لویی می‌تونست عضلات آلفا رو از زیر دکمه‌های نیمه باز لباسش ببینه. میلی که به لمس کردنشون داشت، بدن لویی رو گرم می‌کرد. چقدر این شرایط براش طعنه آمیز بود. اون مجبور بود نقشه بریزه تا بتونه دوک رو فریب بده، در حالی که آلفا مجبور نبود هیچ کاری برای فریبش انجام بده؛ لویی همون موقع هم از دست رفته بود.

Lunar Waltz [L.S]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang