⭐+💬
هنوز دو روز از وقتی که هری با عصبانیت از اتاق لویی بیرون رفته بود، نگذشته بود؛ اما لویی همین الان هم از چشمغرههای دوک خسته شده بود. از دستِ احساس ناکافی بودنی که درون سینهاش بود و با هر نگاه سرد و قضاوتگر آلفا بیشتر میشد، خسته شده بود. احتمالا اون مرد فقط منتظر تسلیم شدن و شکست لویی بود.
اما چه شکستی؟ لویی هیچ ایدهای نداشت، پس روزش رو ادامه میداد و تظاهر میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده... اما با وجود تظاهر به خوب بودنش، از درون بخاطر بیتفاوتی و نگاه سرد هری آسیب دیده بود.
لویی به این نتیجه رسیده بود که احساسش احتمالا بخاطر نات شدنش بود. اون اولین تجربه لویی بود، اولین بوسهش، اولین همه چیزش! و هری تمام چیزی که لویی بهش نیاز داشت رو بهش داده بود. دوک باعث شده بود احساس خواستی بودن و خاص بودن داشته باشه! و وقتی که صبح روز بعدش همه چیز خراب شده بود، لویی گیج شده بود و نسبت به خودش احساس ناامیدی میکرد.
با اینکه میدونست این تقصیر اون نیست، اما باز هم احساس میکرد کاری رو اشتباه انجام داده. شاید حرکاتش جوری که آلفا دوست داشت نبود، شاید به خاطر اشکهاش بود یا شاید هم عطرش... یا شاید هم دلیلش تمام اینها بود.
شاید هم به خاطر سنگینی دروغهاش روی تکههای شکستهی قلبش بود. شاید به خاطر گذشتهی نابخشودنی، حالِ دروغین و آیندهای که وجود نداشت، بود. شاید به خاطر این بود که لویی بود ولی باید تظاهر میکرد که الستره.
لویی پوزخندی زد و روی تخت جا به جا شد و بالشش رو بغل کرد. این افکار کاملا بیفایده بودند؛ چون به جای اینکه دنبال مدرکی برای به دست آوردن آزادیش باشه، داشت غصه میخورد که چرا از نظر شوهرش ناکافیه.
بعد از فکر کردنهای بسیار و غروب خورشید، لویی فرو رفتن تخت و لمس آرومی رو روی بازوش احساس کرد. "گالا میگفت کل روز ناراحت و بیحوصله بودی." هری با لحن بیحسی گفت. "به خاطر اینه که هیچوقت در نمیزنی." لویی گفت اما به سمت آلفا برنگشت.
"برای کلمن سنگ نمکش رو گرفتم. به نظر خوشحال میاومد." دوک زمزمه کرد و کنایهی لویی رو نادیده گرفت. "میدونم." "پس اگر به خاطر کلمن نیست، برای چی اینطوری شدی؟"
لویی آهی کشید. "به نظر میاد بدنم دلتنگ لمس دستهات و دیکت شده. الان خوشحالی؟" لویی گفت و قطعا قرار بود بعدا بخاطر ملایم بودن و صداقتش، دست هری که روی بازوش بود رو مقصر بدونه اما توی اون لحظه بیش از حد خسته و بداخلاق بود تا به دوک دروغ بگه.
"تو-" دوک دستی که روی بازوی لویی بود رو به آرومی حرکت داد تا به امگا زمانی برای مخالفت بده، قبل از اینکه باسن برجستهاش رو بین انگشتهاش فشار بده.
YOU ARE READING
Lunar Waltz [L.S]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] + ازم میخوای یه آلفا رو اغوا کنم؟ - در واقع ازت میخوام با یکیشون ازدواج کنی. •امگاورس✓ •Persian Translation #1 in HarryStyles #1 in HarryandLouis #1 in Persiantranslation #1 in Stylinson #1 in Larry #1 in Tomlinson #1 in S...