⭐+💬
"اگر من نابود بشم شما دو تا رو هم همراه خودم پایین میکشم!" الستر غرید و لویی میتونست توی چشمهاش ببینه که اون پسر آمادهی حملهست اما صدای غرش بلندی که از گلوی هری بیرون اومد، باعث شد الستر خشکش بزنه.
"چطور میخوای نابودمون کنی؟" لویی پرسید و تصمیم گرفت کنترل اوضاع رو توی دستش بگیره، قبل از اینکه هری به طور کامل صبرش رو از دست بده. آلفا سرش رو روی سر لویی گذاشته بود و شکمش رو نوازش میکرد. "لطفا بهمون بگو... چطور میخوای این کار رو بکنی؟ تا جایی که همه میدونن من توأم و همونطور که پدرت گفت، هیچ مدرک امضا شدهای وجود نداره که ثابت کنه من واقعا کیام و چیکار کردم. کی قراره باورت کنه؟"
سینهی هری بخاطر غرش مفتخرش، پشتِ کمر لویی لرزید. "پدر من هنوز یه اِرله!" امگا از بین دندونهای چفت شدهاش غرید."مردم حرفش رو باور میکنن."
لویی خندید و با بدجنسی لبخندی به برادرش زد. "ارلی که پول و اعتبارش رو از دست داده... آلفایی که کل عمرش رو به سواستفاده و آزار امگاها یا مردم ضعیفتر از خودش گذرونده و از خودش یه احمق، در مقابل مقامات بالارتبه ساخته. اون پیش هیچکس، هیچ احترامی نداره... و بعد ما تو رو داریم... پسرِ امگای بدبختش!" لویی با دلسوزیِ ساختگیای گفت.
"کی قراره باورت کنه وقتی هر کسی که باعث ناراحتیت شده یا توی روزی که بد عنق بودی باهات حرف زده رو مورد تمسخر قرار دادی و نابودشون کردی؟ همیشه فکر میکردم من آدم بدیام اما وقتی بیشتر فکر میکنم میبینم توی دنیا آدمهای ناقص و آدمهای شیطانی وجود دارن... من یه آدم خیلی ناکامل و ناقصم، اما تو و پدرت جزو دستهی شیطانی هستید."
"فکر میکنی من این رو میخواستم؟ منم یه قربانیام!" الستر دستش رو به سینهاش کوبید و توجه لویی به برآمدگی غیر طبیعی سمت چپ لباسش جلب شد."اون بهم گفت به خاطر حاملگیم پنهان بشم. من فقط میخواستم توی خونه خودم و پیش دوستهام باشم!" "الستر!" اِرل با تعجب و ناراحتی گفت.
هری شقیقههاش رو ماساژ داد."چند تا داستان چرت و مثلا گریهدارِ دیگه باید بشنویم؟" آلفا غرید.
"حق انتخابهایی که تو زندگی داشتم به هیچ وجه عادلانه نبودند!" الستر تلاش میکرد تا لحن صداش رو بیحس نگه داره اما با هر کلمهای که میگفت، دل لویی بهم میپیچید. همهی اون حرفها دروغ بودند... تمام حرفهای هردوشون دروغ بود!
قبلا فکر میکرد که هر دو مثل همدیگهان... سیبهایی از درون پوسیده از یه بهشت قلابی! اما لویی تاریکی وجودش رو پذیرفته بود، زشتی ذاتش رو در آغوش کشیده بود و میدونست که یه قربانی نیست، چون این خودش بود که هر تصمیم رو گرفته بود. الستر میتونست تا ابد به این بازی ادامه بده، بازیای که لویی به دنیا اومده بود تا توی اون ببازه! پس تصمیم گرفت هر چه زودتر بازیِ اون پسر رو تموم کنه.
YOU ARE READING
Lunar Waltz [L.S]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] + ازم میخوای یه آلفا رو اغوا کنم؟ - در واقع ازت میخوام با یکیشون ازدواج کنی. •امگاورس✓ •Persian Translation #1 in HarryStyles #1 in HarryandLouis #1 in Persiantranslation #1 in Stylinson #1 in Larry #1 in Tomlinson #1 in S...