"فکر کنم نوبت منه که خانم کِلِمِنتین رو نوازش کنم." لیام که کنار شومینه نشسته بود گفت و لبهایش رو آویزون کرد.
صبح سردی بود و اونها تصمیم گرفته بودند که صبحانهشون رو توی اتاق زین صرف کنند همونطور که اتفاقات شب قبل رو برای همدیگه تعریف میکردند.
"قطعا اینطور نیست" زین گفت و به نوازش کِلِمِن ادامه داد." میشه لطفا به پیشرفت عالیای که دیشب داشتیم توجه کنیم؟" "چه پیشرفتی؟" لویی همونطور که به خوردن صبحانهش ادامه میداد، خودش رو به حماقت زد. "مگه روزنامه رسوایی جدید رو نخوندی؟"
"نه واقعا. این پنکیکها اینقدر خوبن که میخوام براشون بمیرم! ذهنم نمیتونه روی چیزی جز خوردن این نرمولکهای خوشمزه تمرکز کنه. "
زین چشمهاش رو چرخوند. "خب، شایعات میگن که لرد استایلز نمیتونه..." زین روزنامه رو برداشت و با صدای بلند شروع به خوندن کرد."نمیتونه نگاه سرکش و پر حرارتش رو از تو بگیره!" لویی پوزخندی زد."تنها چیزی که اون آلفا میخواد اینه که من رو حلق آویز کنه"
"قصد واقعیش خیلی مهم نیست... شایعات در حال پخش شدنن و این کمک میکنه تا رابطهت با آلفاهای دیگه بهتر بشه. مطمئنم با پایان جشن امسال یه نامزد برای خودت پیدا کردی!" زین با چنان لحن مطمئنی حرف میزد که جای مخالفتی برای بقیه باقی نمیگذاشت.
اما، لویی هنوز هم مطمئن نبود."من که شک دارم ولی خب اشتیاقت مثال زدنیه" "تو باهوش، جذاب و بامزهای. ممکن نیست که ازت بگذرن." "الستر اینجوری بود" لویی بهش یادآوری کرد."من هر ثانیه فقط دارم گند میزنم" "الستر هر چیزی بود جز جذاب و بامزه... حتی باهوش هم نبود... نه واقعا" "با این حال هنوز هم تمام رازهاتون رو داشته و ازتون اخاذی میکرده "
" اون کار آدمهای باهوش نیست. " زین سرش رو تکون داد." اون کار آدمهای فضوله. تنها چیزی که نتیجهی اخاذیهاش بود سقوط خودش بود. اون میخواست که یه آدم باهوش به نظر برسه اما در واقع تنها و محتاج توجه بود. اگر پدرش بهمون پول نمیداد تا بهت کمک کنیم ما اصلا اینجا نمیاومدیم که حالا بخوایم این مکالمه رو با هم داشته باشیم."
"اما شماها به پول احتیاجی ندارید." "نه ندارم اما دوک مطمئن شد که بهم بفهمونه اون هم در مورد رازم میدونه." "نه که بخوام اذیت کنم فقط هر کسی که چشم داشته باشه میتونه رازت رو بفهمه."لویی گفت و به لیام نگاهی انداخت.
اون اوایل لویی رابطهی اونها رو درک نمیکرد. جوری که اونها بهم خیره میشدند، جوری که کنار هم مینشستند. جوری که لیام به جون امگا غر میزد اما طرز نگاهش طوری بود که انگار دنیا زمین و آسمون تحت کنترل اون امگان. جوری که زین با زبونش به پسر بتا نیش میزد اما هر جایی که میخواستند برن اول مطمئن میشد که لیام با حضور در اون مکان راحت باشه.
YOU ARE READING
Lunar Waltz [L.S]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] + ازم میخوای یه آلفا رو اغوا کنم؟ - در واقع ازت میخوام با یکیشون ازدواج کنی. •امگاورس✓ •Persian Translation #1 in HarryStyles #1 in HarryandLouis #1 in Persiantranslation #1 in Stylinson #1 in Larry #1 in Tomlinson #1 in S...