Ch. 17

1.4K 423 289
                                    

"دیدی چقدر آسون بود؟" لویی با سرخوشی گفت و بشقابی که پر از تست فرانسوی بود رو روی کانتر آشپزخونه گذاشت.

"نمی‌دونم ال، تمام این کره‌هایی که این دور و اطراف پاشیده شده یکم من رو به شک میندازه." لویی سرش رو تکون داد. "خیلی بچه‌ای"

"اما خب طعمشون عالیه!" دختر بین خوردنشون لبخند بزرگی زد."نرم‌ترین و خوشمزه‌ترین چیزیه که توی عمرم خوردم"

"و حالا داری اغراق می‌کنی" لویی با لبخند چشم‌هاش رو چرخوند."نه! واقعا میگم! طعمشون حرف نداره. مگه نه آگاتا؟" فرانسیس از خدمتکارش پرسید. "فوق‌العاده‌ان بانوی من" آگاتا همونطور که مشغول خوردن تستش بود، با خجالت گفت. فرانسیس هینی کشید و دستش رو روی دهنش گذاشت."باید برای هری و مهمونش هم چند تا بفرستیم!"  "فکر نمی‌کنم که-"

"هری قطعا این رو انکار می‌کنه اما اون عاشق چیزهای شیرینه! نگران نباش" دختر با خوشحالی گفت و تعدادی از تست‌ها رو توی بشقاب تمیزی گذاشت. "بیورن، لطفا این‌ها رو با یه مقدار آب پرتقال به اتاق برادرم ببر. بهش بگو ال درستشون کرده."

"البته مجبور نیستی اون بخش آخرش رو بگی، بیورن" لویی، همونطور که سعی می‌کرد سرخی گونه‌هاش رو پنهان کنه، با عجله گفت.

"باید بگی، بیورن! شاید اینجوری رفتارش یکم باهات گرم‌تر بشه." دختر گفت و دستش رو روی دست لویی گذاشت."من نیازی به رفتار گرمش ندارم" لویی مخالفت کرد."اما من دارم! دوست دارم برادرم و دوستم با هم کنار بیان"

"فکر می‌کنم لازم نیست بهشون بگم که کی اون‌ها رو درست کرده... عالیجناب توی تشخیص عطر دیگران خیلی خوبن. مطمئنا خودشون متوجه میشن!" بیورن با لبخند آرومی گفت. "اما-" فرانسیس لب‌هاش رو آویزون کرد.

"به حرف بیورن گوش کن فرن! بهتره که خودش بفهمه تا ما بهش بگیم." لویی کاملا مطمئن بود که بیورن داره بلوف می‌زنه و فقط بخاطر این اون حرف رو زده چون معذب بودن لویی رو دیده. فرانسیس نفسش رو بیرون داد و مشغول بازی با تستش شد."خیلی خب... ولی خودم بعدا بهش میگم."

"پس من برای لرد استایلز و مهمونشون صبحونه‌شون رو می‌برم."بیورن گفت و بعد از تعظیم به لویی و فرانسیس از آشپزخونه بیرون رفت.

"خیلی خوشحالم که الان حالت بهتر شده" وقتی که دیگران مشغول تمیزکردن آشپزخونه شدند، فرانسیس رو به لویی زمزمه کرد."منم همینطور" لویی یجورایی به دوستش دروغ گفت، چون واقعا نمی‌خواست با بیان نگرانی‌هایی که داشت، اون دختر رو ناراحت کنه.

البته که حالش نسبت به شب قبل بهتر بود؛ خلسه و ضعفش فقط مدت کوتاهی طول کشیده بود و حس شناور بودن یا بیهوش شدن نداشت. غم و ناراحتی روحیش ناپدید شده بود و حالا فقط حس ناامیدی به جا مونده بود.

Lunar Waltz [L.S]Where stories live. Discover now