⭐+💬
✦✦✦"پس تو نمیدونستی که یه امگایی؟" لیام با اخم کمرنگی پرسید.
"شک داشته...بخاطر همین هم دارو میخورده" زین گفت و در همون حین، لویی تعدادی بالش روی تختش گذاشت و مشغول ساختن یه نِست* نرم شد.
لویی بخاطر واکنش دوستش کم کم داشت معذب میشد. البته که میدونست لیام فقط نگرانشه اما عادت نداشت که در مورد تصمیماتش به کسی توضیحی بده. تصمیماتش فقط متعلق به خودش بودند، حتی اونهایی که بهشون افتخار نمیکرد.
"اینکه یه امگا باشی هیچ اشکالی نداره." از جوری که لحنش تدافعی به نظرم میرسید، متنفر بود."فقط یه سری چیزها برامون سختتر از بقیهست"
"و حتی سختتر هم میشه اگر کسی رو نداشته باشی که ازت دفاع کنه." زین زمزمه کرد. لویی همونطور که به سمت دوستش میرفت، به چشمهاش نگاه کرد و میتونست ببینه که اون پسر درکش میکنه.
"بدون هیچ پول یا هیچ آموزش خاصی..." لویی به دوستش اجازه داد تا دستهاش رو بگیره، کاری که حالا بیشتر از کلمات برای اون دو تا ارزش داشت."من هیچ انتخاب دیگهای نداشتم و اگر از خودم مراقبت نمیکردم، هیچ کس دیگهای کاری برام انجام نمیداد."
"تو کاری رو کردی که مجبور بودی انجامش بدی" زین بخشی از موهای لویی رو از روی صورتش کنار زد. "تو هیچ توضیحی به ما بدهکار نیستی" بعد از چند ثانیه که اون دو با لبخند به هم خیره شده بودند، زین حرفش رو ادامه داد. "اما باید بهمون بگی دقیقا برای چی داشتی برای اون آدمها صبحونه درست میکردی."
لویی چشمهاش رو چرخوند و به سمت نست ساخته شدهی روی تخت رفت. "فقط داشتم به فرانسیس یاد میدادم که چجوری تست فرانسوی درست کنه و خب ما یکمش رو برای دوک فرستادیم."
"تو-" زین پلکی زد و دهنش رو باز و بسته کرد.
"فکر میکنم چیزی که زین میخواد بگه اینه که این یه پیشرفت عالیه. رفتار دوک خوب بود؟"
لویی پوزخندی زد و روی تخت نرمش خوابید."اون دوک حتی اگه جونش به این کار هم وابسته باشه بلد نیست که خوب رفتار کنه"
"و خواهرش چی؟"زین با لحن جدیای پرسید."بهش اعتماد داری؟"
"آره... البته چیز زیادی بهش نگفتم"
"خوبه.اون هنوز هم یه استایلزه. اگر جای تو بودم ازش میترسیدم"
"حرفت یادم میمونه…"لویی لبخند خواب آلودهای به روی زین زد. "ممنونم که نگرانمی"
زین سرش رو بالا گرفت."این وظیفمه. بابتش پول گرفتم-"
لیام با صدای بلندی خندید. "امروز صبح وقتی که اون تلگراف به دستت رسید تقریبا نزدیک بود گریه کنی. صبحونهی مورد علاقت رو تموم نکردی و بعد یه آلفای بالارتبه رو تهدید کردی-"
YOU ARE READING
Lunar Waltz [L.S]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] + ازم میخوای یه آلفا رو اغوا کنم؟ - در واقع ازت میخوام با یکیشون ازدواج کنی. •امگاورس✓ •Persian Translation #1 in HarryStyles #1 in HarryandLouis #1 in Persiantranslation #1 in Stylinson #1 in Larry #1 in Tomlinson #1 in S...