ووت و کامنت؟ 🥺🌻
✦✦✦
لویی احمق بود، یه احمق ساده لوح که فکر کرده بود با یه هفته تمرین میتونه بین جماعت سلطنتی خودش رو جا کنه. حالا اون دلیل خندهی بقیه شده بود و واقعا نمیتونست سرزنششون کنه. تمام چیزهایی که راجع به هنر و فرهنگهای مختلف میدونست رو از پدرش یاد گرفته بود که خب تمام باورهای اون مرد بر ضد طبقهی سرمایهداری بود. تمام کتابهایی که خونده بود، هر نقاشیای که ستایش کرده بود و هر اعتقاد سیاسیای که داشت همه بر ضد کارهای اون افراد بودند و خب، کی دلش میخواست توی خونهی خودش به سخره گرفته بشه؟
"بخاطر همینه که امگاها باید دهنشون رو بسته نگه دارن." لویی صدای زمزمهی پر تمسخر یه نفر رو شنید.
این سومین جشن توی هفته بود و لویی حتی دلش نمیخواست به این فکر کنه که چطور کارش به اینجا رسیده...
خب در واقع همه چیز از اونجایی شروع شد که چند تا آلفا تصمیم گرفتند امگاها رو امتحان کنند، حالا اینکه دلیلشون چی بود، هیچکس نمیدونست. اونها شروع به پرسیدن سوالات احمقانه و نامربوط کردند و وقتی که امگاها صادقانه جوابشون رو دادند، بهشون خندیدند. لویی انتظار داشت با اون هم مثل بقیه برخورد بشه اما خب، قطعا انتظار اون حرفهای توهینآمیز رو نداشت.
"نه، من فکر میکنم این واقعا جالبه. احتمالا دوست داره فکر کنه که با بقیه متفاوته... دوست داره آلفاها رو به چالش بکشه." صدای آلفای دیگهای به گوشش رسید. "این باعث میشه فکر کنی خاصی؟ از تماشای نقاشیهای سبک گروتِسک* لذت میبری؟ دلت توجه میخواد؟ خب آقای تاملینسون، حالا توجه من رو داری... بهم بگو ببینم، کدوم یکی از نقاشیهای این سبک مورد علاقته؟"
لویی دلش میخواست سر اون آلفا داد بکشه... توی سینهش احساس سنگینی میکرد. نفس عمیقی کشید و در عوض لبخند آروم و شیرینی زد."یه پرترهای هست که نقاش از خودش کشیده، با اون تاج گلش... نتونستم همهی نقاشیها رو ببینم پس فقط اونی که گفتم و همینطور اون نقاشی که یه بانو در حال خوردن صدفه." لویی به دروغ گفت و به آرومی پلک زد، درست مثل همون کاری که گالا اون شب انجام داده بود.
ترجیح میداد بقیه فکر کنند یه آدم سبکسر و احمقه تا اینکه بین اون همه عضو سلطنتی، یه آزادیخواه و همینطور یه دشمن شناخته بشه. "فکر میکنم اون تابلو واقعا جالب بود." نگاهش رو پایین انداخت و بعد از زیر مژههای بلندش نگاه کوتاهی به آلفا انداخت.
"فکر میکنم دیگه کافی باشه!" صدای غرش آشنایی از پشتِ گروهی از آلفاها به گوش رسید. "امگاهای دیگهای هم توی این جشن هستند، این کاملا ناعادلانهست که تمام توجهتون رو روی یه امگا گذاشتین."
YOU ARE READING
Lunar Waltz [L.S]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] + ازم میخوای یه آلفا رو اغوا کنم؟ - در واقع ازت میخوام با یکیشون ازدواج کنی. •امگاورس✓ •Persian Translation #1 in HarryStyles #1 in HarryandLouis #1 in Persiantranslation #1 in Stylinson #1 in Larry #1 in Tomlinson #1 in S...