⭐+💬
تمام چراغهای اتاق هری خاموش بود و از اتاقهای دیگهی خونه سردتر به نظر میرسید اما عطر آلفاش توی اتاق بود، پس لویی احساس راحتی میکرد. چراغهای اتاق رو روشن کرد و مشغول گشتن به دنبال سرنگها شد. هر چی که به میز هری نزدیک و نزدیکتر میشد، پروندهای که روی اون قرار داشت واضحتر میشد. همون پروندهای که اسم برادرش روی اون بود و حاوی فایلهایی بود که نشون میداد هری تعقیبش میکرده و مدارکی رو علیه اون جمع میکرده...
همچنین پروندهای رو پیدا کرد که حاوی اطلاعاتی راجع به یه شرکت به نام بینشان بود - همون شرکتی که شاتهای گالا رو آماده کرده بود - و ورقههایی که پر از اعدادی بودند که لویی چیزی ازشون نمیفهمید و در نهایت، چشمهاش روی پروندهی دیگهای خیره موند با اسم ازوالد استایلز، پدر هری.
داخل پرونده مدارک رسمیای، راجع به زمینها و روستاهایی که به نامش ثبت شده بود، وجود داشت و همینطور دو وصیتنامه اونجا بود، یکی با تقسیم مساوی اموال بین فرزندانش و دیگری واگذاری همه چیز به پسر آلفاش و فقط اگر فرانسیس با یه آلفای بالارتبه ازدواج میکرد، میتونست بخشی از اموال رو به ارث ببره. وصیتنامهی دومی بیشتر شبیه به کاری بود که دوکها انجام میدادند. امضای بدخط دوک سابق که روی وصیت نامهی تقسیم منصفانهی ارثش بود، نشون میداد که احتمالا توی اواخر عمرش اون رو ثبت کرده.
با پیدا کردن نامه تهدیدآمیزی، مهر تاییدی روی فرضیههاش خورد. یه نفر راز هری رو میدونست و اگر هری کاری که گفته بودند رو انجام نمیداد، اون شخص قرار بود رازش رو به دنیا بگه. به غیر از اون، سه نامهی دیگه هم وجود داشت که دست خط و محتوای مشابهی داشتند اما آخرینشون متفاوت بود، تهدیدآمیزتر به نظر میرسید، انگار که هر کسی اون رو نوشته بود صبرش رو از دست داده بود.
در آخرین نامه، شخص ناشناس نه تنها هری رو متهم به جعل اسناد کرده بود، بلکه بهش اطمینان داده بود که دلایل کافی و همینطور مدارکی برای اثبات اینکه هری پدرش رو کشته، داره. تاریخ اون نامه یک روز قبل از ناپدید شدن الستر بود.
لویی روی صندلی بزرگ دوک نشست و تلاش کرد تا اطلاعات جدیدی که به دست آورده بود رو هضم کنه. به نظر میاومد هری ترجیح میداده اون روی پروندهی الستر تمرکز کنه، اما لویی نمیتونست پروندهی لردِ سابق رو از ذهنش بیرون کنه. پروندهای که قطعا به برادرش هم مرتبط بود.
اون مدارک مهر تاییدی روی تمام حدسیاتش در مورد هری بودند، اما یه چیزی درست نبود.
توی چند ماه اخیر که با شوهرش و اِرل وقت گذرونده بود، یه چیز خیلی مهم در مورد سلطنتیها یاد گرفته بود؛ برای اونها یه تهدید ارزشی نداشت تا وقتی که بهشون ثابت بشه مدارک کافی در موردش وجود داره. و در مورد این نامهها، اونها فقط چند تا کاغذ بودند... هیچ مدرکی ضمیمهشون نشده بود و هیچ چیزی نداشتند که باعث بشن هری احساس تهدید بکنه.
YOU ARE READING
Lunar Waltz [L.S]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] + ازم میخوای یه آلفا رو اغوا کنم؟ - در واقع ازت میخوام با یکیشون ازدواج کنی. •امگاورس✓ •Persian Translation #1 in HarryStyles #1 in HarryandLouis #1 in Persiantranslation #1 in Stylinson #1 in Larry #1 in Tomlinson #1 in S...