⭐+💬
✦✦✦لویی وارد دفتر دوک شد و روی مبل چرمی قدیمی که مقابل میز بزرگ و زیبایی قرار داشت، نشست و صبورانه منتظر شد تا لرد حرفی بزنه.
یک هفته از آخرین باری که همدیگه رو دیده بودند گذشته بود، نه اینکه لویی روزها رو بشماره، اما وقتی که دوک بعد از چندین روز سکوت احضارش کرد، براش عجیب بود.
"نمیخوای بپرسی چرا ازت خواستم به اینجا بیای؟" آلفا بدون مقدمه چینی، بحث رو شروع کرد.
لویی آهی کشید. "حدس میزنم مقابل فرانسیس کاری انجام دادم که خوشت نیومده. قراره بهم بگی اون کار رو نکنم و منم قراره بهت بگم باشه و بعد تو باورم نمیکنی و منم قراره بگم حق با توئه و احتمالا قراره دوباره همون کار رو تکرار کنم، چون به هیچوجه یادم نمیاد کاری رو توی زندگیم 'اشتباه' انجام داده باشم. من کاملا بینقصم سرورم!"
آلفا با انگشتهاش تیغهی بینیش رو فشرد. "تو یه درد توی باسنی... این چیزیه که هستی!" زیر لب غرید و دستهای عکس رو به سمت لویی گرفت."این چیه؟" اخمی روی صورت لویی نشست. اکثر اون تصاویر تار و غیر قابل تشخيص بودند اما دوتاشون کاملا واضح بود... عکس اون دو نفر اون هم وقتی که توی کوچهی بغل رستوران، دوک گوشهی دیوار گیرش انداخته بود. چیزی توی دل امگا، از روی ترس، فرو ریخت.
"کی این عکسها رو گرفته؟ چطور؟" "احتمالا یه دوربین کوچیک بوده... حداقل این چیزیه که افرادم بهم گفتن. هر کسی که هست قصد داره از من اخاذی کنه... از هر دومون! ظاهرا چند تا عکس دیگه رو هنوز دارن. کسی رو میشناسی که بخواد تو رو هدف قرار بده؟"
"هر کسی که هست قطعا آشناست! هر امگای زندهای توی این شهر میتونه به راحتی مورد هدف قرار بگیره! ازمون پول میخوان؟ چقدر؟ من یکم پول ذخیره دارم."
البته که داشت... و منظورش پولهای اِرل نبود، بلکه پولی بود که با کار زیاد و سختکوشی به دست آورده بود. درسته که زیاد نبود اما بالاخره چیزی بود که بتونه روش حساب کنه.
"پول خیلی زیادی میخوان اما مشکل این نیست. من میتونم چیزی که میخوان رو بهشون بدم اما اینجوری معلوم نیست عکسهایی که دستشونه رو از بین ببرن یا نه. میتونن با اون عکسها تا آخر عمرمون ازمون اخاذی کنن."
لویی سرش رو تکون داد. "خب چه کار دیگهای میتونیم بکنیم؟"
"ازدواج"
به محض شنیدن اون حرف، لویی احساساتش رو کنار زد... قرار نبود اجازه بده اون حرف بهش آسیب بزنه؛ اما نمیتونست جلوی درد فیزیکی و واکنش اجتناب ناپذیر بدنش رو بگیره. اون چیزی فراتر از نابود بود! هیچ آلفایی نمیخواست با اون ازدواج کنه و با وجود این اتفاق، اگر رسواییای به وجود میاومد، به هیچ وجه نمیتونست اسم و سابقهاش رو پاک نگه داره.
YOU ARE READING
Lunar Waltz [L.S]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] + ازم میخوای یه آلفا رو اغوا کنم؟ - در واقع ازت میخوام با یکیشون ازدواج کنی. •امگاورس✓ •Persian Translation #1 in HarryStyles #1 in HarryandLouis #1 in Persiantranslation #1 in Stylinson #1 in Larry #1 in Tomlinson #1 in S...