لویی راه رفت و راه رفت و سعی کرد دوستانش رو توی اون عمارت بزرگ پیدا کنه، که به بانو ریو و چند تن از امگاهای دیگه برخورد کرد که تقریبا داشتند اشک خواهر دوک رو در میآوردند.
"اگر داریم این رو بهت میگیم بخاطر خوبی خودته فرانسیس." بانو ریو با عصبانیت گفت، در حالی که دختر تلاش میکرد لباس پاره شدهش رو درست کنه. "باعث خجالته! این دفعه سومیه که این اتفاق برات میوفته! باید کمتر غذا بخوری!"
"کلا باید دست از غذا خوردن برداره. این تنها راهیه که میتونه به هیکل سابقش برگرده." امگای دیگهای با لحن تحقیرآمیزی گفت.
اخمی روی صورت لویی نشست و تصمیم گرفت وسط بحثشون بپره، قبل از اینکه حرف توهین آمیز دیگهای به اون دختر بزنند. بانو فرانسیس ناراحت و خجالت زده به نظر میرسید و برای دلایل نامعلومی، لویی احساس میکرد که وظیفهی اونه تا ازش محافظت کنه.
"متاسفم که دخالت میکنم..." لویی به آرومی گفت و تعظیم کوتاهی کرد. "ناخواسته متوجه صحبت شما و همینطور لباس بانو فرانسیس شدم. اگر دوست داشته باشید میتونم درستش کنم. یه چیزایی راجع به خیاطی میدونم و کیف وسایلم همیشه همراهمه." لبخند ریزی زد و به جیب جلیقهش اشاره کرد.
بانو ریو چشمهاش رو ریز کرد. "تو پسر آقای تاملینسونی... الستر، درسته؟"
"بله بانوی من" لویی نگاهش رو از روی احترام پایین انداخت، میدونست که قراره چی بشنوه."کی بهت اجازه داده بیای اینجا؟" لحن بانو ریو ناگهان رنگ خشم گرفت. "داری جاسوسی ما رو میکنی؟" "اوه خدا، البته که نه! من-"
"عمه لین... لطفا" امگای وحشتزدهی کنارشون، با صدای آرومی زمزمه کرد. "لطفا اجازه بدید لباسم رو درست کنه."
بانو ریو برای چند ثانیه خیره نگاهش کرد قبل از اینکه با جدیت سرش رو تکون بده. "بسیار خب، اما بهش اجازه نده که با حرفهاش گولت بزنه." مطمئنا اون زن قصد داشت که حرفش به گوش لویی نرسه اما قطعا توی انجامش شکست خورده بود.
"واقعا متاسفم" بانو فرانسیس بعد از اینکه عمهش و بقیه امگاها ازشون دور شدند، با صورتی سرخ و سری پایین افتاده زمزمه کرد."برای چی متاسفی؟" لویی با مهربونی گفت، همونطور که مشغول دوختن لباس اون دختر میشد. "عمهی من گاهی... تحملش سخت میشه." دختر زیر لب گفت و مشغول بازی با انگشتهاش شد. "اشکالی نداره... اون فقط نگرانته" "اون نگرانم نیست، فقط دوست داره راجع به چیزهایی اظهار نظر کنه که بهش مربوط نیستند."
لویی هومی گفت و لباس دختر رو جوری تنظیم کرد تا برآمدگی نامحسوس و کوچیک شکمش مشخص نباشه. "به هر حال، تو مجبور نیستی به جای اون عذرخواهی کنی، شیرین بودن تو به تنهایی باعث شد تمام تلخیِ رفتار اون از بین بره."
YOU ARE READING
Lunar Waltz [L.S]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] + ازم میخوای یه آلفا رو اغوا کنم؟ - در واقع ازت میخوام با یکیشون ازدواج کنی. •امگاورس✓ •Persian Translation #1 in HarryStyles #1 in HarryandLouis #1 in Persiantranslation #1 in Stylinson #1 in Larry #1 in Tomlinson #1 in S...