"مگه عقلش رو از دست داده؟" زین با ناباوری پرسید.
هر سه توی اتاق الستر بودند. لیام کمی انجیر و شیرینی همراه خودش آورده بود و اونها رو روی میز چیده بود.
"فکر کنم اِرل هیچ اهمیتی به پسرش نمیده و فقط تشنهی قدرته." لویی، همونطور که به مبل تکیه زده بود و سرش رو عقب داده بود و به سقف خیره بود، با صدای آرومی گفت.
"تو واقعا باید مراقب لرد استایلز باشی، لویی" ابروهای لیام بهم گره خورد و چشمها و همینطور صداش پر از نگرانی بود.
لویی آه خستهای کشید."میدونم، اما متاسفانه اگر بخوام همه چیز طبق دلخواه من پیش بره، باید یکم از توجهش رو به خودم جلب کنم."
"اگر حدس من درست باشه و اون کسی باشه که الستر رو گرفته، پس چیزی بیشتر از 'یکم توجه' گیرت میاد." زین با بیخیالی و همینطور نیشخند کوچیکی گفت.
لویی سرش رو تکون داد."ما باید کنار هم بمونیم... حداقل تا وقتی که بتونیم واکنشش رو ببینیم." "فکر نمیکنم بخواد کاری بکنه... حداقل نه توی جشن! این بهمون یکم زمان میده." "تو همونی نیستی که دیروز بهم میگفتی ازش دور بمونم؟"
"خب دیروز از حرفم منظور داشتم اما الان که اِرل ازت میخواد باهاش رو هم بریزی، اون حرف دیگه فایدهای نداره. حالا باید یه راه دیگه پیدا کنیم." زین دستش رو بالا آورد. "اما باید بگم اِرل واقعا احمقه که فکر کرده تو میتونی دوک مرگ رو فریب بدی... البته حرفم رو توهین برداشت نکنیها!"
"نه راحت باش." لویی به دروغ گفت، معلومه که اون حرف توهین به حساب میاومد! "فقط برای اینکه بدونی، من میتونم فریبش بدم و این کار رو میکنم." "پس میشه لطف کنی بگی چجوری میخوای گولش بزنی؟" زین گفت و دستش رو زیر چونهش زد.
"خیلی راحته. فقط باید چند روزی حواسم بهش باشه تا بدونم از چی خوشش میاد، چه مدل امگاهایی توجهش رو جلب میکنن و بعد باید حرکات امگاها رو تحت نظر بگیرم."
لیام ذوق زده وسط بحث پرید." حتی میتونی جلوش خودت رو روی زمین پرت کنی و قبل از اینکه زمین بیوفتی دوک تو رو میگیره و فقط کافیه بگی مچ پاهات پیچ خورده تا اون تو رو، توی بغلش، پیش ما بیاره! یا... یاااا میتونی روی لباسش شراب بریزی و بعد کراواتت رو باز کنی تا لباسش رو تمیز کنی... وای خیلی رمانتیکه!"
"اوه خدا. شما هر دوتون داغونید. لیام اون مچ پاش رو به فنا نمیده و تو-" زین نگاهش رو به سمت لویی برگردوند. "و تو قرار نیست هیچ چیز به درد بخوری توی جشن پیدا کنی. قبلا هم بهت گفتم، اون هیچ علاقهای به امگاهای معصوم نداره. برای اینکه علایقش رو بفهمی باید... باید جای دیگهای بری."
لویی اخم کرد."کجا؟" "به خیابون اینِرمیس" نیشخند زین پر از شیطنت بود. "و اونجا چه خبره؟"
YOU ARE READING
Lunar Waltz [L.S]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] + ازم میخوای یه آلفا رو اغوا کنم؟ - در واقع ازت میخوام با یکیشون ازدواج کنی. •امگاورس✓ •Persian Translation #1 in HarryStyles #1 in HarryandLouis #1 in Persiantranslation #1 in Stylinson #1 in Larry #1 in Tomlinson #1 in S...