Ch. 23

1.7K 415 440
                                    

⭐+💬

لویی بخاطر کلمن، که بازوش رو تکون می‌داد، از خواب بیدار شد. نگاهش رو اطراف اتاق چرخوند و روی بخش خالی تخت، که دوک دیشب خوابیده بود و الان به احتمال زیاد سرد بود، خیره موند.

قطعا انتظار نداشت که دوک با یه لبخند مهربون روی لبش کنارش خوابیده باشه و منتظر بیدار شدنش باشه، اما بعد از اتفاق دیشب فکر می‌کرد اونقدرها هم که فکر می‌کرده، قرار نیست تنها باشه. در هر صورت، اون مرد رفته بود و لویی رو با احساس عجیبی که شبیه به ناامیدی بود، تنها گذاشته بود.

زمان زیادی از صبحش رو مشغول بازی و لوس کردنِ بره کوچولوش شد و نیمی از بعد از ظهرش رو با فرانسیس گذروند.

اون دختر در مورد خونه‌ی آینده‌ش و برنامه‌هایی که داشتند، براش حرف می‌زد؛ اینکه خونه‌ای که قرار بود بخرن، از تمام خونه‌هایی که توش زندگی کرده بوده کوچیک‌تره؛ اما مال اون و همسرشه و همین باعث میشه توی دلش احساس خوشحالی داشته باشه.

زین و لیام شب به دیدنش اومدند و دست‌هاشون پر از مجلات رسوایی بود.

اینکه خودش کسی بود که دستورِ آوردنِ خوراکی و نوشیدنی رو می‌داد واقعا عجیب بود و لویی واقعا توی دستور دادن خوب نبود یا حداقل بلد نبود! اما با تشکر از بیورن، جشن چایی شبانه‌ش بهترین خوراکی‌ها رو داشت.

"همه در مورد تو و دوک حرف می‌زنند. رسما به موضوع صحبت جشن‌ها تبدیل شدید... انگار که مراسم جفت شدن فرانسیس اصلا اتفاق نیفتاده باشه!"

"خب این خوبه" لویی، همونطور که راجع به حدس و گمان‌های دیگران می‌خوند، گفت. حاملگی، نیمه‌های گمشده، یه اتفاق شوم، اخاذی و... همه می‌خواستند بدونن که چرا یکی از قدرتمندترین آلفاها با منفورترین امگای شهر ازدواج کرده. تمام حرف‌هاشون زهرآلود و پر از کینه بود و لویی واقعا دلیلی برای مخالفت با اون حرف‌ها پیدا نمی‌کرد. "به هر حال، حق فرانسیس این نیست که اینجوری راجع به زندگیش حرف بزنن."

"البته بیشتر روی این تمرکز کردن که لرد استایلز حاضر نشده باهات جفت بشه و شب اول ازدواجتون فاحشه‌ش رو به خونه آورده"

البته زین اون بخشی که گفته بودند، 'الستر، دوک رو فریب داده تا این کار رو انجام بده و اینکه اون‌ها امیدوارن دوک هیچوقت اون رو مارک نکنه، چون این چیزیه که لیاقتش رو داره؛ اینکه بدون عشق و تنها باشه و زندگی ناکامی داشته باشه' ، رو بیان نکرد.

آلفا به دوک مرگ شهرت داشت اما اون‌ها می‌ترسیدند که یه امگای فاسد اون رو آلوده کنه! البته الستر فقط فاسد نبود... بلکه تا عمق وجودش پوسیده بود و این چیزی بود که لویی از نوشته‌های اون پسر فهمیده بود؛ چیزهای نامناسبی که در مورد دوستانش نوشته بود، برنامه‌ها و نقشه‌هایی که ریخته بود... همه و همه فراتر از بازی با ذهن و فریفتن دیگران بود. فکر به تمام اون‌ها باعث می‌شد خون لویی به جوش بیاد.

Lunar Waltz [L.S]Where stories live. Discover now