⭐+💬
لویی صبح روز بعد با بوسههای نرم و صدای غرش ملایمی که باعث میشد عضله های بدنش آروم بشن، بیدار شد. توی عمرش هیچوقت حتی فکرش رو هم نمیکرد که یه روز این شانس رو داشته باشه تا احساسی که الان داشت رو تجربه کنه. احساسش دیگه ربطی به ارتباط فیزیکیشون نداشت، بلکه به خاطر حس درک شدن بود. یه نفر رو پیدا کرده بود که تاریکترین بخشهای وجودش رو درک میکرد و اون رو پذیرفته بود. کسی که آماده بود تا همراهش دنیا رو به خاک و خون بکشه. لویی کنار هری خود حقیقیش بود.
"حالت چطوره هانی؟" هری کنار گوش لویی زمزمه کرد و دستهای بزرگش در حال نوازش کردنش بودند. "نرم و شیرین؟" آلفا ترقوههای پسر رو بوسید. "خوشمزه و گرم و نرم؟" لویی ریز خندید. "یکم گیجم."
"خب من از نسخهی گیجت هم خوشم میاد." هری گفت و زبونش رو روی فک لویی کشید. "امروز خیلی بوی خوبی میدی."
"چون احساس خوشحالی دارم." امگا صادقانه گفت و از لحظات خالصانه و نادرش همراه با شوهر هیولاش لذت برد.
"اوه آره؟" هری لبخند بزرگی زد... لبخندی که تا به حال لویی مثلش رو ندیده بود. لبخندی پر از عشق و خواستن. "اوهوم. فاجعهبار نیست؟" لویی خط فک تیز هری رو نوازش کرد.
"کاملا مصیبتباره." دوک پیشونیش رو به پیشونی لویی چسبوند و منتظر فشار آروم همیشگی از طرفش شد. نمیدونست کی این کار تبدیل به حرکتی برای نشون دادن علاقهشون شده. حرکت خاصی نبود و یه چیز احمقانه بود که با کلمن انجامش میداد، چون اون دو راههای زیادی برای ارتباط برقرار کردن نداشتند. این کارش با کلمن فقط سه معنی داشت... بخور، استراحت کن، دوستت دارم. و حالا هر وقت که هری این حرکت رو انجام میداد، باعث میشد قلبش با شادی پر بشه. "منم خوشحالم." آلفا زمزمه کرد و بینیشون رو به هم کشید. "خیلی خوشحال."
صداقتی که توی حرفهاش بود قلب لویی رو ذوب میکرد.
'دلم میخواد هر دومون رو بسوزونم و ببینم که میتونیم از خاکسترش دوباره متولد بشیم!'
لویی دهنش رو باز کرد و نمیدونست حرف بعدیش قراره هردوشون رو راحت کنه یا فقط دروغ دیگهای روی کوه دروغهاش باشه اما صدای در زدن باعث شد هر دو از جا بپرن و سکوت لذت بخش اتاق شکسته بشه.
صدای غرش هشدار دهندهای از گلوی هری شنیده شد. "کی اونجاست؟"
"سرورم" بیورن با لحن عجیبی گفت و با چشمهای بسته سرش رو از بین در عبور داد. "متاسفم که مزاحمتون میشم سرورم. اما آقای تاملینسون میخوان شما رو ببینن... ظاهرا کارشون ضروریه."
لویی میتونست تنش رو توی صورت و بدن هری، با شنیدن اسم اون مرد، ببینه. "بهش بگو بعدا توی دفترم به دیدنم بیاد." سکوت آزاردهندهای به وجود اومد، قبل از اینکه صدای بیورن دوباره توی اتاق بپیچه."قربان ایشون اینجا هستن." با لحن ملایم و سر پایین افتادهای گفت."ببخشید؟!" صدای هری آروم و ملایم بود، درست مثل دریایی قبل از طوفان.
YOU ARE READING
Lunar Waltz [L.S]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] + ازم میخوای یه آلفا رو اغوا کنم؟ - در واقع ازت میخوام با یکیشون ازدواج کنی. •امگاورس✓ •Persian Translation #1 in HarryStyles #1 in HarryandLouis #1 in Persiantranslation #1 in Stylinson #1 in Larry #1 in Tomlinson #1 in S...