Part 28

201 34 16
                                    

تق...
تق...
تق...

- "هیونگ تمومش کن..."
کلافه از صدای برخورد سرِ لوهان با دری که بهش تکیه کرده بود، نالید...

اما لوهان درحالی که چشماش بسته بود، بی توجه به حرف سهون، سرشو به آرومی و با نظم به در پشت سرش میکوبید تا بلکه مغزش از سرش دربیاد و دیگه به کارای سهون فکر نکنه...
سهون که دید لوهان قصد برای متوقف کردنِ خودش نداره، از جاش بلند شد و به طرفش قدم برداشت... و قبل از اینکه سر هیونگش برای بار چندم به در بخوره، دستش رو پشت کله ش گذاشت تا اگه بازم بخواد ضربه بزنه، اون ضربه به دستش بخوره...

- "خواهش میکنم... تمومش کن هیونگ..."
و با اون حرف، چشمای لوهان به یکباره باز شدن و مردمک هاش به سمت سهون برگشتن...

+ "قرار بود باهم انجامش بدیم... قرار بود آروم آروم پیش بریم..."
لحن لوهان گرفته و جدی بود...

- "میدونم، اما اگه بهت میگفتم، قبول میکردی که من برم اونجا؟"

+ "معلومه که نه... به نظرت چرا؟... چون حماقته... چون ما برای این اینجا نیومدیم..."
لوهان تکیه ش رو از در برداشت و درحالی که روبه روی سهون ایستاده بود، با لحن قبلیش جواب داد..‌.

- "درسته، اما حالا که اینجاییم و داریم وضعیت اونا رو میبینیم، چطور میتونیم بهشون کمک نکنیم؟... اونا مردم خودمونن هیونگ... از خودمونن... اگه منم جزو همون مردم بودم و این ظلم درحقم میشد، بازم سکوت میکردی؟"

+ "این ظلم نیست هون... اونا دارن بخاطر گناهاشون مجازات میشن..."

- "این مجازات نیست هیونگ... این بیگاریه.‌.."

+ "هون..."

- "یه بار، فقط یه بار بیا و وضعیتشون رو از نزدیک تماشا کن... اونا دارن زجرکش میشن... حضرت مسیح اینو میخواد؟"

+ "ربطی به اون نداره... خودتم میدونی مجازاتشون نسبت به بقیه ساده ست.‌.."

- "بیا اینطور فکر کنیم که حق با توعه... پس بزار یه جور دیگه بپرسم... چندسال پیش اگه پدر وساطت نمیکرد، من به عنوان گناهکار شناخته میشدم، یادت که نرفته... اگه منو به عنوان گناهکار به اینجا میاوردن، بازم نظرت همین بود؟... که این مجازات ساده ست؟"

+ "هون..."
لوهان نالید...

- "دیدی هیونگ؟... چون هیچ حسی به اون مردم نداری، اینطوره... اما من میخوام نجاتشون بدم... میخوام اگه مجازات میشن، به حق و با کلام حضرت مسیح مجازات بشن..."
سهون سعی میکرد با تک تک کلمات لوهان رو قانع کنه... اما برای لوهانی که از بچگی یاد گرفته بود که نگران سهون باشه، اون کلمات معنی نمیدادن...

+ "به چه قیمتی؟... به قیمت اینکه خودتو تو دردسر بندازی؟"

- "این برای من دردسر نمیشه.‌‌.."
سهون جواب داد و اون جواب برای اینکه لوهان به ضرب تکیه ش رو از در برداره، کافی بود...

✞ ꜱɪɴ ɪɴ ᴍʏ ɴᴀᴍᴇ ✞ [sebaek]Onde histórias criam vida. Descubra agora