یه نقشه دارم!

1.6K 259 12
                                    

"خب بچه ها! من تصمیم گرفتم برای داداشم یه دوست پسر پیدا کنم" یانلی با صدای بلند اعلام و به سه پسری که رو به روش نشسته بودن نگاه کرد.

چنگ پرسید "این مسئله چه ارتباطی به تو داره؟؟"

"من برای گاگا ناراحتم! اون همیشه سرش با کار شلوغه و هر وقت میرسه خونه به شدت خسته اس. اگه اون کسی رو داشته باشه که عاشقش باشه و بهش اهمیت بده، زندگیش آسون‌تر و بهتر میشه"

"خیل خب میفهمم؛ ولی چرا اون شخص باید یه دوست پسر باشه نه یه دوست دختر؟؟"

"به نکته‌ی خوبی اشاره کردی هایکوان! این برای من یه تیر و دو نشونه... اینطوری جان که کسی رو داره که عاشقشه و منم شانس اینو دارم که یه زوج بی ال واقعی رو از نزدیک ببینم. این آرزوی هر فوجوشی ایه!!" یانلی همونطور که داشت نقشه‌شو تصور می‌کرد، دستاشو با ذوق به هم کوبید.

"تو دیوونه ای"

"منم نقشه‌ی ترتیب دادن یه دوست پسرو ترجیح میدم" صدای غیر منتظره ای بقیه رو وحشت زده، از جا پروند. پسری که روی میز خوابیده بود و صورتش بین بازوهاش پنهان بود، ناگهان سرشو بلند و به یانلی نگاه کرد.

"ییبو؟ تو از حرف زدن راجع به همچین چیزایی متنفر نبودی؟ چیشده که الان علاقه مند شدی؟؟"

"من فقط میخوام صحبت کردن درباره‌ی برادر حوصله سر بر و احمقو تموم کنی"

"لابد برعکس تو؛ آره؟" چنگ ضربه ای به سرش زد و رو به یانلی ادامه داد "خب حالا قراره چیکار کنیم؟ از قبل یه دوست پسر مناسب پیدا کردی؟"

"فکر کنم آره. یه پسر خیلی کیوتی هست که تو شرکتش کار میکنه، هم تیپ و ظاهرش خوبه هم اخلاق و شخصیتش. اونا همین الانم خیلی به هم نزدیکن. تنها کاری که باید بکنم اینه که یه فضای عاشقانه و رمانتیک بینشون درست کنم! وااااووو از همین الان کلی براش ذوق دارم ^_^ . خب حالا چی میگید؟ کمکم میکنید یا نه؟ "

"آره کمکت میکنیم. به نظر جالب میاد" چنگ و هایکوان به همدیگه لبخند زدن "ییبو تو چی؟"

قیافه‌ی سرد ییبو، رنگ تعجب به خودش گرفت و بعد از چند لحظه سرشو تکون داد" چرا که نه! من دوستتونم، تنهاتون نمی‌ذارم "

"این عالیه پسرا!! من کار کردن روی نقشه رو از فردا شروع میکنم، الان باید برم ادامه‌ی فن فیکشن‌مو بنویسم" یانلی لپ تاپشو باز کرد و شروع کرد به تایپ کردن.

"درباره‌ی کی داری مینویسی؟"

"خب معلومه! ییجان! اونا بهترینن"

"فوجوشیِ دیوونه" هر سه پسر با هم اینو گفتن و دستاشونو تو هوا تکون دادن.

************

"ییبو! هی وانگ ییبو! صبر کن منم بیام" یانلی شروع کرد به سرزنش کردنش "چرا داری عجله میکنی؟ مگه بهت نگفته بودم برادرم میاد و ما رو میرسونه خونه؟"

"نیازی نیست. خودم میتونم برم"

"بیخیال! ما همسایه‌ایم هیچ اشکالی نداره. نگاه کن! اون همین حالاشم اینجاست!"

یانلی دویید و برادر قد بلند و لاغر اندامشو که تازه از ماشین پیاده شده بود، بغل کرد. جان پیراهن سفید و جین مشکی رنگ پوشیده بود، به لبخند شیرین و درخشان خواهرش نگاه کرد.

ییبو سرشو پایین انداخت و بدون گفتن کلمه ای، سوار ماشین شد.

"گاگا، چرا امروز دیر کردی؟"

"یه عالمه کار سرم ریخته بود"

"مثل همیشه... ییبو انقد حوصله اش سر رفته بود که چیزی نمونده بود منو تنها ول کنه!"

"ییبو؟" جان از آینه‌ی جلو به صندلی عقب نگاه کرد تا پسر خوشتیپ جوونی که بهش خیره شده بود رو ببینه. یکی از ابروهاشو بالا انداخت و پوزخند کمرنگی زد "من میشناسمش؟"

"تقریبا 5 سالی میشه که نزدیک خونه‌ی ما زندگی میکنه و بهترین دوستم هم هست. ماشینش به تعمیر احتیاج داره برای همین ممکنه یه مدتی همراه ما بیاد. ولی برام تعجبی هم نداره که نشناختیش! تو فقط به کارت اهمیت میدی..." یانلی لب هاشو آویزون کرد.

"من به تو بیشتر از هر چیزی اهمیت میدم. لطفا ناراحت نباش...باشه؟" جان موهای خواهر کوچیکشو نوازش کرد و دوباره به ییبو خیره شد."فکر کنم داره یادم میاد؛ همونیه که تو جشن تولدت خیلی خوب می‌رقصید"

" آره خودشه! "

"پس توام چشم داری" ییبو زیر لب زمزمه کرد و هدفونشو برداشت تا دیگه صحبتی رد و بدل نکنه.

اونها تا رسیدن به خونه ساکت بودن. ییبو بدون گفتن هیچ حرفی از ماشین پیاده شد و به سمت خونه‌اش دوید.

"یانلی مشکل این دوستت چیه؟"

یانلی شونه هاشو تکون داد"نمیدونم چرا ولی اون ازت متنفره!"

چهره‌ی جان کمی آزرده شد "برام مهم نیست"

BF for Ge Ge (کامل شده) Where stories live. Discover now