نقطه ضعفِ جان گا

782 159 5
                                    


جان با احساس خفگی از خواب بیدار شد. سعی کرد تکون بخوره ولی موجود کوچولویی که دورش پیچیده شده بود این اجازه رو بهش نمی‌داد. کمرش بین پاهای ییبو و گردنش بین بازوهاش گیر افتاده بود. توی همچین موقعیتی، جان شبیه یه بالش زنده بنظر می‌رسید. به نرمی بینی ییبو رو بوسید و دم گوشش زمزمه کرد‌ "میدونی چیه؟ من قرار نیست جایی برم عشقم. آخه چطور میتونی اینجوری بخوابی؟"

ییبو کم کم چشماشو باز کرد و با دیدن چهره‌ی خندون جان، لبخند زیبایی زد "صبح بخیر گاگا"

"صبح توام بخیر پاپی. خوب خوابیدی؟"

"هوم" کش و قوسی به بدنش داد و جان رو رها کرد. جان به سرعت دوباره تو آغوش کشیدش و لباشو اسیر کرد. ییبو جان رو عقب هل داد و جلوی دهن خودشو پوشوند "من هنوز دندونامو مسواک نزدم"

"مگه مهمه؟" جان صورتشو بوسه بارون کرد‌ "تو با اون چشمای خوابالوت خیلی بانمکی! بعدا وقتی که که ازدواج کردیم هر روز میتونم اینجوری ببینمت"

"ازدواج؟" چشمای ییبو با فهمیدن منظورش گشاد شد.

"من دیگه همسر آينده‌ات نیستم؟"

ییبو لباشو جلو داد "دیگه هیچوقت مست نمیکنم" و از جاش بلند شد. همونطور که دنبال دمپایی می‌گشت گفت "باید دوش بگیرم"

جان سریع از جاش بلند شد و رو به روش ایستاد. دستاشو از هم باز کرد و گفت‌ "بیا اینجا"

"چی؟ چرا؟"

"من میبرمت" جان منتظر اجازه از طرف ییبو نموند. با یه حرکت بلندش کرد و به سمت حموم قدم برداشت. ییبو شروع کرد به وول خوردن بین بازوهاش و کتک زدن قفسه‌ی سینه‌اش.

"یادمه آخرین باری که با هم تو حموم بودیم چیکارم کردی. من از اونجا جون سالم به در میبرم؟"

جان خندید و ییبو رو گذاشت زمین. داشت آب دوشو باز می‌کرد که صدای جیغ ناگهانی تا حد مرگ ترسوندش کرد. ییبو داشت خودشو تو آینه نگاه می‌کرد و حسابی شوکه شده بود "چی شد ییبو؟ حالا که دیگه باکره نیستی نتونستی خودتو بشناسی؟"

"توی هیولا... " ییبو نالید "نگاه کن! همه جای بدنم پر از جای گازه! با این وضع فردا چجوری برم سر تمرین؟؟ بقیه دربارم چی فکر میکنن؟"

"ممکنه فکر کنن سکس داشتی؟ تو که بدتر از منی! همه‌ی کمرم به خاطر ناخن کشیدنای تو خونی شده! بعد از اینکه یه آیدل معروف شدی فقط جاهایی رو گاز میگیرم که تو دید کسی نباشه" جان، ییبو رو از پشت بغل کرد؛ گردنشو بوسید و قلقلکش داد. ییبو نتونست جلوی خودشو بگیره و لبخند زد. خب چی میشد اگه بقیه میفهمیدن؟ مگه اهمیتی داشت؟ اون درباره‌ی رابطشون کاملا مطمئن بود و چیزی برای ترسیدن وجود نداشت.

"میرم یه چیزی برای خودمون درست کنم، دیر نکنی سوییتی" جان ضربه‌ی آرومی به پایین تنه‌ی ییبو زد و با صورت رنگ گرفته تو حموم تنهاش گذاشت. ییبو خودشو تمیز کرد و از حموم بیرون اومد. فقط یه لباس اور سایز تنش کرد که پاهای سفید و زیباش رو به نمایش میذاشت. با حس بوی خوبی، مثل بچه ها پرید؛ به سمت میز دویید و به غذاها نگاه کرد.

BF for Ge Ge (کامل شده) Where stories live. Discover now