چنگ و هایکوان هجوم بردن داخل اتاق؛ پریدن روی تخت ییبو و محکم بغلش کردن "کی ملوسک ما رو اذیت کرده؟"ییبو نالید "هی بچهها دارین خفم میکنین! نمیتونم نفس بکشم" و سعی کرد خودشو آزاد کنه. پسرا کنارش نشستن، دستاشو گرفتن و صورتشو نوازش کردن.
"انگار رنگت پریده"
ییبو لبخندی زد "الان خوبم"
یانلی گفت "آره، الان واقعا حالش خوبه! شماها که دیروز حال و روزشو ندیدین! واقعا مثل یه کابوس بود... خب ییبو، گاگا باهات حرف زد؟"
"آره. اون خیلی باهام رو راست بود. الان میتونم خیلی از چیزایی رو که قبلا برام سوال بودن، درک کنم و بفهمم. نمیتونستم تصور کنم که اون یه همچین اتفاقایی رو پشت سر گذاشته... من همیشه تو دنیای خودم زندگی می کردم بچهها... فکر میکردم همهی آدما مهربون و معصومن، مثل خودمون... ولی الان وقتشه که یه زندگیِ واقعی رو شروع کنم. زندگیای که ممکنه پر از سختی و مشکل باشه. باید برای چیزایی که میخوام مالِ من باشه بجنگم"
"بچهمون دیگه بزرگ شده" یانلی چشمک زد "خب، دربارهی رابطه تون تصمیمی گرفتی؟"
"دارم دربارش فکر میکنم"
"موقعی که تو داری فکر میکنی، اون عوضی داره مثل یه مار دور و بر گاگا میپلکه. نمیخوام بترسونمت ولی حواستو جمع کن، ممکنه بخواد داداشمو برگردونه. قبل از اینکه دیر بشه خط قرمزاتو مشخص کن عزیزم... راستی شما دو نفر! دارین با دستاتون پشت ییبو چیکار میکنین؟"
"ما؟ هیچی!!"
با اشارهی یانلی، ییبو سریع از جاش بلند شد و چنگ و هایکوان رو با دستای تو هم قفل شده و صورت هایی که از خجالت سرخ شده بودن، تنها گذاشت "راستش ما با هم قرار میذاریم... امروز اولین روزمونه"
صورت ییبو با لبخندِ پهنش درخشید "مبارکه!!! ما تو گروه سینگلا یه کاپل داریم یانلی! خوشحال نیستی؟"
یانلی آه کشید "ناامید شدم"
"چی؟ چرا؟"
"با باقی موندهی سلولهای مغزم کلی فکر کردم تا یه راهی پیدا کنم و شما دو تا رو به هم برسونم، اونوقت شما شروع کردین به قرار گذاشتن؟ به همین آسونی؟ یالا بچه ها! باید یه چیزی بهم بدین تا ببخشمتون"
"ببین این جواب میده؟" بعد از گفتن این حرف، چنگ هایکوان رو جلوتر کشید؛ لبهاشو گرفت و با شور و اشتیاق بوسیدش.
"یکی بیاد فکِ منو جمع کنه!! الان پس میوفتم!" یانلی نفس نفس زد "من خوشبخت ترین فوجوشی دنیام! یه عالمه بی ال زنده درست جلوی چشمای منن!!"
خندهی ناگهانی و بلند ییبو که رفت هوا، باعث شد بقیه متوقف بشن و با چشمایی که پر از عشق بود، نگاهش کنن. ییبو به یانلی اشاره کرد که بیاد جلوتر و بعد، همه رو با آغوش باز بغل کرد "عاشقتونم بچه ها. شماها دلیل حال خوب منید. همیشه با رفتارهای بچگونه و دوستداشتنیتون منو میخندونین. اصلا نمیتونم زندگیمو بدون وجود شما تصور کنم. تا وقتی که دارمتون، هر سختی و دردی برام قابل تحمله"
YOU ARE READING
BF for Ge Ge (کامل شده)
Romanceجان پسر سخت کوش و پرتلاشیه که به کارش اهمیت زیادی میده و وقتی برای خودش نمیذاره. یانلی، خواهر دلسوز و مهربون داستانمونه که دلش میخواد یه تغییر تو زندگی برادرش ایجاد کنه. با پیدا کردن یه دوست پسر براش! ولی خب کی میدونه چی در انتظارشونه؟ 😉 با داستانش...