یانلی وارد شرکت برادرش شد و شروع کرد به گشتن دنبال سوژهی مورد نظر برای نقشه اش.
"یوبین! من اینجام! حالت چطوره؟ طبق معمول کیوت تشریف داری"
پسر خوشتیپ و قد بلند، با یه لبخند بزرگ روی صورتش، با یانلی احوال پرسی کرد: خانوم یانلی! چی شما رو به اینجا کشونده؟
"امروز عصر وقتت آزاده؟"
"بله... برای چی میپرسید؟"
"چیزی نیست...خودت بعدا میفهمی" یانلی برای یوبین بوس هوایی فرستاد و به سمت اتاق برادرش دوید.
چهرهی جان با دیدن خواهر کوچکترش درخشید. محکم بغلش کرد و موهاش رو بوسید.
"دلت برای داداشت تنگ شده بود؟"
"گاگا، یه چیزی برات دارم. یه نگاهی به این بلیطها بنداز، مالِ یه رستوران با تم عاشقانه اس... "
"چرا داری اینو به من میدی؟ تو که میدونی من پارتنری ندارم..."
"آره ولی یه نفر هست که میتونی دعوتش کنی؛ مثل یوبین. شما دو نفر به هم نزدیکین و ---"
"یانلی! چه نقشه ای تو سرت داری؟ من دربارهی ذهن دیوونه و فوجوشیت خبر دارما"
" گاگا! من فقط اینا رو تو یه مسابقه برنده شدم. به خاطر اینکه دوست پسری ندارم و تعداد دوستام سه تاس، نمیتونستم کسی رو دعوت کنم -"
"دوستات هم خبر دارن؟ " جان یهو به موضوع علاقه مند شد "اگه اینطوریه من حرفی ندارم که شام رو با یوبین باشم"
"گاگا تو بهترینی! امیدوارم بهت خوش بگذره باشه؟ فردا میبینمت"
یانلی به کالج رفت و مطمئن بود که نقشهاش موفقیت آمیزه.
*******************************
چنگ با ناله و درحالی که بازوی دردناکشو میمالید گفت: یانلی چرا اینجا رو انتخاب کردی؟ هر گارسونی که رد میشه میخوره به ما...
"ما باید یه جای خوب قایم بشیم تا جان نتونه ما رو ببینه. نگاه کن نگاه کن! اونا اونجان. داداش من مثل همیشه خیییلی خوشتیپه"
"مثل همیشه زشته" ییبو زمزمه کرد و بلند شد.
"الان پاشدی کجا میری؟ قسمت باحالش تازه داره شروع میشه!"
" دارم میرم بشاشم. کسی هست که دلش بخواد بیاد و ببینه؟ "
"بچهی بیادب! نخیر کسی نمیخواد تو رو موقع... " یانلی زبونشو بیرون آورد و وانمود کرد داره میاره بالا "زود برگرد"
********************
"رئیس، اینجا بنظر جای خیلی قشنگیه" یوبین لبخندی زد و به اطراف نگاه کرد.
"بله درسته! خوشحالم که پیشنهاد یانلی رو قبول کردیم"
"ولی شما دربارهی اون مسئله ای که باهم صحبت کردیم مطمئنید؟ منظورم..."
YOU ARE READING
BF for Ge Ge (کامل شده)
Romanceجان پسر سخت کوش و پرتلاشیه که به کارش اهمیت زیادی میده و وقتی برای خودش نمیذاره. یانلی، خواهر دلسوز و مهربون داستانمونه که دلش میخواد یه تغییر تو زندگی برادرش ایجاد کنه. با پیدا کردن یه دوست پسر براش! ولی خب کی میدونه چی در انتظارشونه؟ 😉 با داستانش...