ما انجامش دادیم

605 135 16
                                    

جان توی ماشین منتظر ییبو بود و با استرس دستاشو بهم می‌مالید ولی وقتی ییبو رو تو کت شلوار مشکی که کاملا رسمی بود دید، نتونست خندشو کنترل کنه.

"داری میری سر قرار تجاری؟"

"اذیتم نکن جان گا. این اولین ملاقات من با مامان باباته. میخوام خوب به نظر بیام و اثر خوب روشون بذارم"

"خوب؟ تو همیشه عالی بنظر میرسی مخصوصا وقتی زیرمی"

"منحرف" ییبو لب و لوچه‌شو آویزون کرد.

"پاپی" جان نزدیکتر اومد و بوسه‌ی نرمی روی لباش کاشت "برو لباساتو عوض کن و یه چیز راحت بپوش، باشه؟ ما داریم میریم ویلایی که اونا معمولا آخر هفته هاشونو اونجا میگذرونن. این لباسا مناسب نیست"

"باشه. پس منتظرم بمون" ییبو با عجله رفت داخل خونه اش و جان آهی کشید "امیدوارم اونا بفهمن که تو چقدر باارزش و دوست‌داشتنی هست"

ییبو حالا یه پیراهن سفید ساده و جین پوشیده بود. بعد از اینکه راه افتادن به جان گفت "درباره‌ی مامان بابات بیشتر برام بگو"

"مامانم خیلی خوشگله. فکر کنم منم به اون رفتم"

ییبو زمزمه کرد "خودشیفته"

"چرا؟ مگه اشتباه میگم؟" جان خندید "اون خیلی مهربونه و سلیقه اش حرف نداره. به لطف طراحی عالی لباساش، یانلی همیشه مثل عروسکا لباس می‌پوشید. متاسفانه مثل خانواده های پولدار دیگه، اونا فکر میکردن با هدیه دادن بهمون میتونن اوقاتی که کنارمون نیستن رو جبران کنن ولی ما خیلی احساس تنهایی میکردیم. همیشه فکر میکردم مامانم با من سرده ولی اتفاقی که توی یکی از شبا افتاد باعث شد بفهمم اشتباه میکردم. اون شب‌ تولدم بود و مامانم به خاطر شوی مد نتونست بیاد. دلم خیلی شکست و اون شب زودتر رفتم اتاقم ولی انقدر گریه کرده بودم که نمیتونستم بخوابم. تقریبا نیمه شب بود که اون اومد اتاقم و کنارم نشست. فکر کرد من خوابم و شروع کرد به بوسه بارون کردن صورتم. وقتی روی گونه هام، خیسی حس کردم، حدس زدم که داره گریه می کنه "تولدت مبارک پسر شیرینم. مامان خیلی دوستت داره" وقتی حرفاشو شنیدم قلبم پر از شادی شد. بعد از اون دیگه هیچ شکی نداشتم که مامانم دوستم داره" جان مکث کرد و نفس عمیقی کشید. ییبو خودشو جلوتر کشید، روی گونه اش بوسه زد و دستشو محکم گرفت.

"بعضی آدما فقط نمیتونن علاقه ای که به دیگران دارنو بروز بدن. من درکت میکنم. امیدوارم بعد از امروز رابطه‌تون بهتر شه. بابات چطور آدمیه؟"

"اون همیشه سخت گیر بوده و هست. مردی که با قوانین کشور زندگی میکنه و هر چیز متفاوت از اونو، قبول نمیکنه. اون برای خانواده اش مرد سخت کوشیه و ازشون مراقبت میکنه ولی وقتی بحث اصولش بیاد وسط، انعطاف نداره. من میدونم که مامانم راحت بهمون اجازه میده ولی درباره‌ی بابام، فکر نکنم.."

BF for Ge Ge (کامل شده) Where stories live. Discover now