پارت 9

807 157 183
                                    

*جین*

شب با صدای جرو بحث دو نفر بالای سرم بیدار شدم:
_اون عوضی از قصد فورمونهاش رو روی همسر من پخش کرده!!! اونم انقدر شدید که به این وضع افتاده! تمام خونه ام بوی قهوه گرفته!!! باید میکشتمش!!!!

@تهیونگ عاقل باش اون که نمیدونست جین اومگاست! احساساتش بعد از فهمیدن بلاهایی که سر یوجین اومده و دوباره دیدنش زیاد بودن!
محض رضای خدا برگشته دیده تویی که مثل برادرشی همسر عشقش شدی!!! معلومه کنترل فورمونهاش رو از دست میده!

صدای فریاد تهیونگ لرزه به تنم انداخت:
_جین عشق اون نیست!!!!!!!

با شنیدن ناله ناخواسته ام هر دو با عجله به سمتم آمدند:
_جین بیبی، خوبی؟ بهتر شدی عزیزم؟

چانیول به تهیونگ کنایه زد:
@اگر فورمونهای کوفتیت رو سر غیرتی شدنای بیخود انقدر زیاد نمیکردی هنوز داشت استراحت میکرد!!!

با شنیدن صدایی مثل غریدن از بین دندانهای کلید شده تهیونگ سعی کردم آرامشان کنم:
+من خوبم، واقعا میگم. چی شد؟ نامجون رفت؟

لحن تهیونگ پراز خشم و کینه بود:
_آره، اگر قبل از اومدنم اینا نفرستاده بودنش بره خودم خرخره اش رو میجوییدم!

دستم را نوازش وار روی بازویش گذاشتم که در کسری از ثانیه صورتش پر خواهش و نگاهش نوازشگر شد، تا آنجا که میتوانستم لحنم را نرم و شیرین کردم:
+ انقدر بداخلاق نباش آلفا، من خوبم.

دست دیگرم را چند بار بویید و بوسید:
_اگر اتفاقی برات افتاده بود همشونو میکشتم!

لبخندی زدم:
+همشون؟ فقط نامجون بود!

_همه اون بی مصرفایی که توی این عمارت بودن و گذاشتن تو آسیب ببینی!!

لحنش به یکبار آنقدر خشن و ترسناک بود که لرز بدی را حس کردم:
@تهیونگ!!! خداییش؟؟؟ جین بیشتر از این نمیتونه فورمون تحمل کنه!!!! تمومش کن!

تهیونگ چشمان سرخش را لحظه ای بست و سرش را تکان داد. دوباره دستم را بوسید:
_ببخشید شیرینم من خیلی احمقم!

@چطوره چند لحظه بری توی حیاط تا یکم حماقتت کم شه. هان؟

نگاهش پر از پشیمانی بود، مردد پرسید:
_میخوای من چند دقیقه تنهات بزارم؟

تلاش کردم شوخ به نظر برسم:
+میدونی الان واقعا بیشتر از این اتاقم تحمل بوی نم و کاج نداره.

نگاهش مثل بچه ها دلخور بود اما سری تکان داد و با اکراه اتاق را ترک کرد:

+اون قسمت در مورد کشتن بقیه یه خورده ترسناک بود!

@جین باور کن همه آدمای این عمارت مدیون سالم بودن تو هستن!

در نگاه چانیول دنبال ذره ای شوخی گشتم اما دیدن جدیتش ترس به دلم انداخت:
+یعنی واقعا به خاطر همچین چیزی....

the Second sonWhere stories live. Discover now