*جین*
شب با صدای جرو بحث دو نفر بالای سرم بیدار شدم:
_اون عوضی از قصد فورمونهاش رو روی همسر من پخش کرده!!! اونم انقدر شدید که به این وضع افتاده! تمام خونه ام بوی قهوه گرفته!!! باید میکشتمش!!!!@تهیونگ عاقل باش اون که نمیدونست جین اومگاست! احساساتش بعد از فهمیدن بلاهایی که سر یوجین اومده و دوباره دیدنش زیاد بودن!
محض رضای خدا برگشته دیده تویی که مثل برادرشی همسر عشقش شدی!!! معلومه کنترل فورمونهاش رو از دست میده!صدای فریاد تهیونگ لرزه به تنم انداخت:
_جین عشق اون نیست!!!!!!!با شنیدن ناله ناخواسته ام هر دو با عجله به سمتم آمدند:
_جین بیبی، خوبی؟ بهتر شدی عزیزم؟چانیول به تهیونگ کنایه زد:
@اگر فورمونهای کوفتیت رو سر غیرتی شدنای بیخود انقدر زیاد نمیکردی هنوز داشت استراحت میکرد!!!با شنیدن صدایی مثل غریدن از بین دندانهای کلید شده تهیونگ سعی کردم آرامشان کنم:
+من خوبم، واقعا میگم. چی شد؟ نامجون رفت؟لحن تهیونگ پراز خشم و کینه بود:
_آره، اگر قبل از اومدنم اینا نفرستاده بودنش بره خودم خرخره اش رو میجوییدم!دستم را نوازش وار روی بازویش گذاشتم که در کسری از ثانیه صورتش پر خواهش و نگاهش نوازشگر شد، تا آنجا که میتوانستم لحنم را نرم و شیرین کردم:
+ انقدر بداخلاق نباش آلفا، من خوبم.دست دیگرم را چند بار بویید و بوسید:
_اگر اتفاقی برات افتاده بود همشونو میکشتم!لبخندی زدم:
+همشون؟ فقط نامجون بود!_همه اون بی مصرفایی که توی این عمارت بودن و گذاشتن تو آسیب ببینی!!
لحنش به یکبار آنقدر خشن و ترسناک بود که لرز بدی را حس کردم:
@تهیونگ!!! خداییش؟؟؟ جین بیشتر از این نمیتونه فورمون تحمل کنه!!!! تمومش کن!تهیونگ چشمان سرخش را لحظه ای بست و سرش را تکان داد. دوباره دستم را بوسید:
_ببخشید شیرینم من خیلی احمقم!@چطوره چند لحظه بری توی حیاط تا یکم حماقتت کم شه. هان؟
نگاهش پر از پشیمانی بود، مردد پرسید:
_میخوای من چند دقیقه تنهات بزارم؟تلاش کردم شوخ به نظر برسم:
+میدونی الان واقعا بیشتر از این اتاقم تحمل بوی نم و کاج نداره.نگاهش مثل بچه ها دلخور بود اما سری تکان داد و با اکراه اتاق را ترک کرد:
+اون قسمت در مورد کشتن بقیه یه خورده ترسناک بود!
@جین باور کن همه آدمای این عمارت مدیون سالم بودن تو هستن!
در نگاه چانیول دنبال ذره ای شوخی گشتم اما دیدن جدیتش ترس به دلم انداخت:
+یعنی واقعا به خاطر همچین چیزی....
YOU ARE READING
the Second son
Fanfictionبهم قول بده بعد از من جای هر دوتامون زندگی کنی، قول بده خوشبخت میشی. قول بده دنبال انتقام من نمیری. سالها پیش به خاطر من از همه چیزگذشتی حتی هویتت رو از دست دادی و تبعید شدی. ازت میخوام جای من زندگی کنی! بمون اینجا و خوشبخت شو، بزار این عذاب با...