*تهیونگ*وقتی به عمارت رسیدیم تنها رو به خدمه ای که برای استقبالمان آمده بود غریدم:
_تا 10 دقیقه دیگه نمیخوام هیچکس توی این عمارت لعنتی باشه!!!!بی توجه به تقلاهای جین برای رهایی دستش از چنگالم از پله ها بالا رفتم.
ترسش را کاملا حس میکردم اما آنقدر امشب سرکشیهایش را تحمل کرده بودم که ظرفیتم تکمیل بود!!
با بستن در اتاقمان تقریبا روی تخت پرتش کردم.
فورمونهای عصبانیت و خشمم آنقدر شدید بوده که حتی مشام خودم را هم میسوزاند.جین روی تخت نیم خیز شد:
+چیکار میکنی ته؟ داری میترسونیم.کتم را به کناری پرت کردم:
_ترس؟؟؟ اوه نه بیبی هنوز مونده تا روی وحشتناکم رو ببینی!!!! امشب حسابی چوب خطتت پر شده!زانوی راستم را کنار پاهایش رو تخت گذاشتم و با فشار دستم دوباره جین را خواباندم، ضربان قلبش مثل پرنده شکار شده زیر دستم تند بود:
+من... من مجبور بودم ته. هیچ راه دیگه برای حضورم اونجا نبود.
میدانستم خشمم را پای استفاده اش از سرکوبگر گذاشته دستانش را با دو دستم مهار کردم:
_اوووه نه بیبی! الان اصلا برام اون شیطنت کوچیکت مهم نیست! نه تا وقتی که چیزی که مال منه بوی آغوش دوتا آلفای دیگه رو بده!!!
با فریاد کشیدن قسمت آخر جمله ام شدت فورمونهایم دوبرابر شد.
جین تقریبا دیگر توان تنفس نداشت، چشمان پر اشکش طلایی شده و فورمونهای دل انگیزش دورم را احاطه کرده بود:
+آلفا، خواهش میکنم. دیگه تحمل ندارم.من اما دیوانه وار میخواستم انتقام بگیرم:
_چیه جین؟؟؟ فکر کردی یه سرکوبگر میتونه جلوی فورمونهای آلفای خون خالصی مثل من رو بگیرهلبهایم را روی لبهایش گذاشتم و زمزمه کردم:
_خودتو ببین؟ من به همین راحتی میتونم این بلا رو سرت بیارم و چیزی که مال منه ازت بگیرم.با آه بلندی که از لبهای جین خارج شد گیلاسهای شیرینش را غارت کردم. انقدر محکم که تنها لحظه ای بعد طعم خون شیرینش را چشیدم.
میدانستم فردا پشیمان میشوم اما الان تنها فکری در مغزم بود تصاحب تن زیبای زیرم بود.
لبهایم از چانه به روی گردنش بوسه را ادامه داد و دوباره با کشیدن زبانم تا روی گوشش بالا آمدم:
_امشب به این تنت میفهمونم که صاحب اصلیش کیه شیرینم.با لیسی که به گوشش زدم ناله کم جانش بلند شد:
+آههههه آلفا خواهش میکنم دیگه نمیتونم نفس بکشم.گاز ریزی از خط فکش گرفتم:
_پسر خوبی برام هستی؟؟؟چشمان آهوییش پر از اشک بود:
+هستممم قول میدم!
YOU ARE READING
the Second son
Fanfictionبهم قول بده بعد از من جای هر دوتامون زندگی کنی، قول بده خوشبخت میشی. قول بده دنبال انتقام من نمیری. سالها پیش به خاطر من از همه چیزگذشتی حتی هویتت رو از دست دادی و تبعید شدی. ازت میخوام جای من زندگی کنی! بمون اینجا و خوشبخت شو، بزار این عذاب با...