پارت سی و دو (حقیقت)

809 129 234
                                    

.

.

*سوکجین*
.

کلافه موهایم را کمی کشیدم:

§جین دست از سر اون موها بردار پسر.

نگاهی به چشمان پر آرامش پروفسور انداختم:

+چیکار کنم؟ دارم روانی میشم. کاش برنگشته بودم کاش همون قبرستونی که بودم میموندم!

سری تکان داد:

§دوباره برگشتی سر خونه اول؟ انداختن همه تقصیرا گردن خودت؟

روی مبل جا به جا شدم:

+مگه غیر از اینه؟ اگر گورم رو گم کرده بودم تهیونگ دوباره منو نمیدید! دوباره هوایی نمیشد! دوباره به سرش نمیزد! نمیبینید؟ یک هفته اس معلوم نیست کجا رفته؟ شوگا تمام خاک بوسان رو الک کرده اما نیست که نیست! اگر...

دست بالا آمده اش کلامم را قطع کرد:

§قسم میخورم جین اگر یکبار دیگه خودت رو مقصر همه چی بدونی یه سیلی بهت میزنم!

لب برچیدم:
+اما..

§جیییین!!!

صدای بالا رفته اش را با نفس عمیقی دوباره آرام کرد:

§میدونی ما زیاد در مورد سندروم قلب شکسته نمیدونیم جین. اما چیزی که من تا حدود 90درصد بهش مطمئنم اینه که تو اگر اون سر دنیا هم میرفتی تهیونگ دنبالت میگشت!

دستانم را گرفت:

§مغزش تو رو فراموش کرده اما قلبش.. قلبش هرگز رهات نمیکنه. اصلا توانایی اینکارو نداره.

خیره به دستانمان زمزمه کردم:

+فکر میکنم گرگش هم منو یادشه.

اخمی کرد:

§چطور؟

بدون گرفتن نگاهم از دستانمان جواب دادم:

+اونشب که خونم بود. یه اتفاقی افتاد.

§خوب؟

اینبارچشمانم را خیره چشمانش میکنم:

+اونشب گرگ تهیونگ بیدار شد.


.

_____________
فلش بک
_____________

.

بی توجه به سوزش چشمانم از خستگی خیره به صورت دوست داشتنی رو به رویم ماندم.

با کمی جمع شدنش هول شدم و سریع به سمت کمد اتاق برای برداشتن پتو رفتم.

در کمد طبق معمول گیر کرده بود و برای باز شدن امانم را برید

زیر لب لعنتی فرستادم و دوباره کلید را چرخاندم

لبخندم از باز شدن در با پیچیده شدن دستانی از پشت به دور کمرم خشک شد:

the Second sonWhere stories live. Discover now