.*تهیونگ*
.
.با سرفه آرام بکهیون همراه ضربه دستش از زیر میز نگاه خیره ام را از روی جین گرفتم.
از بین دندانهایش خفه غرید:
%خوردیش تهیونگگگگگ!!! یه کم خودتو جمع و جور کن مرد!
دستپاچه تلاش کردم خودم را به بحث جلسه برسانم:
_جمع بندی نهاییتون چیه؟
مینهو پوزخند محوی زد:
~بخاطر پیشرفت قابل ملاحظه فیلیکس، قرار شد فاز بعدی رو براش زودتر از موعد شروع میکنیم.
بکهیون با لبخند فیکی زیر لب کنایه زد:
%اگه دست از چشم چرونی برداری میفهمیدی صورت جلسه رو داریم مینویسیم.
سرفه مصلحتی کردم:
_خوب پس اگر تمومه که...
بکهیون اجازه ادامه حرفم را نداد:
%قرار بود شما در مورد تیم تولید انبوه توضیح بدین جناب کیم.
لب پایینم را محکم بین دندان گرفتم.
مغزم هم شروع به سخنرانی کرد:
"همینو میخواستی همین یه ذره آبروتم جلو پسره رفت! حالا میگه این آلفا آلفا که میکردن همین گیج خنگ بود! اصلا شاید بخاطر این دیوونه بازیات بود که این مهمونیا رو هم پیچوند و نیومد! والا!! اصلا کدوم اومگایی دوست داره یه همچین آلفای احمقی دور و برش باشه"
دلیل زیبای حواسپرتی این مدتم اما در کمال مهربانی با صدای لطیفش نجاتم داد:
+من فکر میکنم هممون خسته شده باشیم، مطمئنا آلفا هم از صبح درگیری های زیادی رو داشتن. چطوره بقیه اش رو بزاریم برای جلسه بعد.
غرق در تماشای چهره زیبایش لبخندی روی لبم پهن شد:
~منم موافقم. دیگه داره شب میشه.
سقلمه بکهیون میان پهلویم از جا پراندم:
%جمع کن اون نیشت رو.
با بلند شدن و خداحافظی بقیه به سمت جین رفتم:
_ممنون که نجاتم دادین. واقعا امروز خیلی خسته شدم.
"آره جون خودت کل روز به جای کار کردن داشتی واسه این جلسه لحظه شماری میکردی"
دلم میخواست تو دهنی محکمی به مغزم بزنم.
با شنیدن صدای دلانگیزش از نزدیک در پاهایم احساس ضعف کردم:
+متوجه شدم، امیدوارم مشکلی پیش نیومده باشه.
سر تکان دادم:
_نه همون همیشگیا. امشب برنامه خاصی نداری؟
لحظه ای تردید در چشمهایش درخشید:
YOU ARE READING
the Second son
Fanfictionبهم قول بده بعد از من جای هر دوتامون زندگی کنی، قول بده خوشبخت میشی. قول بده دنبال انتقام من نمیری. سالها پیش به خاطر من از همه چیزگذشتی حتی هویتت رو از دست دادی و تبعید شدی. ازت میخوام جای من زندگی کنی! بمون اینجا و خوشبخت شو، بزار این عذاب با...