پارت 16 (اومگا)

757 154 266
                                    


*جین*

بیدار شدنم مصادف شد با حس درد شدید پایین تنه  و کمرم.
چشمهایم را کمی فشردم و با یادآوری وحشیگری دیشب کوک داد خفه ای زدم:

+مرتیکه وحشی!!!!!

نیپل سمت راستم تیر میکشید و میدانستم احتمالا مثل دفعه قبل تا مدتها زخم میماند!

با کوبیدن مشتم به بالشت فریادم از درد بلند شد، نگاهی به رد سرخ دستبند روی مچ دستهایم کردم و غریدم:
+خدا لعنتت کنه جای سالمم برام گذاشتی؟؟

اما دیدن سینی شاهانه غذا کنار تختم کمی آرامم کرد(جینه دیگه با غذا دست و پاش شُل میشه😅):

+خوبه حداقل شعورت به این چیزا میرسه!!

ضعف شدید باعث شد بیخیال درد شدید بدنم که امکان راحت نشستنم را میگرفت بشوم.

هر چند تمام مدت صرف صبحانه که با درد فک و دهانم به سختی انجام میشد، به روشهای انتقامم از جونگکوک فکر میکردم!!

این کینگ های وحشیانه جونگکوک دقیقا برخلاف تمام رفتار نرم و پر ملاحظه ای بود که تمام مدت با من داشت.

بار اول شب تولدش بود که به عنوان کادو پیشنهاد امتحان کردنش را به من داد.

یادم است روز بعد آنقدر آسیب دیده بودم که بم بمی که برای درمان زخمهایم آمده بود تا یک هفته با کوک سرسنگین ماند!

قبل از باز شدن در فورمونهای آرامبخشش را حس کردم:
+من با این چیزا خام نمیشم!!! بیا تو!!!

لبخند شادش میزان سرخوشیش را نشان میداد:
×اووه یوبو، بیدار شدی؟؟ غذا خوب بود؟

چشمانم را با حرص ریز کردم:
+غذا بخوره تو سرت!!! جای سالمم برام گذاشتی؟؟
حتی نمیتونم درست غذا بخورم!!!

با برداشتن سینی تمام شده از روی پایم و گذاشتنش روی میز کنارم روی تخت نشست :
×قشنگ مشخصه چیزی نتونستی بخوری.

چشم غره ام را نادیده گرفت:
×هنوز بعد از یک سال بهم عادت نکردی؟ خوبه فقط سه چهار بار به دلم راه اومدی! تازه اگر انقدر لجباز نبودی کمتر تنبیه میشدی.

پرخاش کردم:
+نه تو رو خدا!!!! با این کینگای دیوونه وار تو میخوای اجازه بدم هردفعه این مدلی به فاکم بدی؟!!!

بی خیال شانه ای بالا انداخت:
×خوب برای دوام رابطه گاهی باید تنوع ایجاد کرد.

+تنوع؟!!! این فقط برای تو تنوعه تو که قرار نیست با صد مدل اسباب بازی فاکی به فاک بری!!!

با دیدن نگاه پرتفریحش روی سینه ام حرصی از میزان پررو بودن مرد روبه رویم مشتی به بازوی سفتش زدم که تنها باعث مچاله شدنم از درد مچ دستم شد.

عصبی دستم را میان دستانش گرفت::
×ببین چیکار میکنی؟؟ بده ببینم چی شد؟

تقلایم برای رها شدن از میان دستهایش را با تیر کشیدن دوباره مچ دستم تمام کردم:
+اینا دسته گلهای خودتن!!!

the Second sonWhere stories live. Discover now