پارت بیستم (چوب سوخته)

718 140 109
                                    


            ******هشدار +18******

دانای کل*

سوکجین جیغ می‌کشید. به بالاترین حد ممکن جیغ می‌کشید و به خود می‌پیچید.

روی تخت تکان می‌خورد، غلت می‌زد، به ملحفه‌ها چنگ می‌انداخت، اما آن درد وحشتناکی که زیر شکم‌اش احساس می‌کرد آرام نمی‌شد.

دردش رفته‌رفته پیشروی و سیستم بدن‌اش را بیش از پیش تحریک می‌کرد.

از درون احساسِ انفجار داشت؛ انگار آتشی درحال سوزاندنِ سیستم‌اش بود. بدن‌اش بدون هیچگونه کنترلی می‌لرزید و نفس‌هایش را سنگین می‌کرد.

کل وجودش از عرق خیس شده بود و عضوِ مانندِ سنگ سخت شده‌اش را به ضربان می‌انداخت.

علناً برای ارضا شدن التماس می‌کرد و مایع روان کننده‌ای که از حفره‌اش خارج می‌شد تمامِ پایین تنه‌اش را نوچ کرده بود.

او نیازمندِ پر شدن بود، اما نه با هر برآمدگی‌ای که سر راه‌اش سبز می‌شد. تنِ تحریک شده‌اش فقط برآمدگی آلفایش را طلب می‌کرد.

وقتی جین به جونگکوک فکر کرد بلند نالید و قطره‌ای پیش‌منی از عضو دردناکش خارج شد. به طرز وحشتناکی سخت شده بود و تمنا می‌کرد تا لمس شود و به کام برسد.

با گریه‌ای که نشان از رنجشِ بیش از حد بدنش داشت دست به سمت عضو‌اش برد و انگشت‌هایش را دورش پیچید. چند بار بالا و پایین‌اش کرد و بعد مایع غلیظ و سفید رنگی دستان‌اش را کثیف کرد. اما تمام این‌ها زیاد مثمر ثمر واقع نشد زیرا که دقیقه‌ای بعد دوباره عضو‌اش سخت و مایعِ روان کننده از حفره‌اش جاری بود!!

این بدترین و دردناک ترین هیتی بود که جین تجربه می‌کرد. تمام بدن‌اش درگیر و تحریک شده بود و نمی‌توانست به هیچ چیز جز یک 'آلفا' فکر کند.

بلند شد و با بیچارگی شلوار و پیراهن‌اش را از تن خارج کرد. باید کمی از آن آتش سوزانی که در درون‌اش شعله‌ور بود را خاموش می‌کرد. اما وقتی پوست شفاف‌اش با هوای خنک داخل اتاق برخورد کرد باعث شد حفره‌ی لیز و خیس شده‌اش منقبض شود و بعد ارگاسم خشکی برایش اتفاق بیفتد.

جیغ شکسته‌ای کشید و زیر زانوهایش خالی شد. به روی زمین سقوط کرد و حالا باید علاوه بر درد تحمل ناشدنیِ عضو‌ش، درد باسن را هم تحمل می‌کرد.

کاملا ناتوان و درمانده خودش را به روی تخت کشید و ملحفه‌های یاسی رنگ را در دستانش فشرد. ناله‌ای از روی درد کرد و ذهن‌اش تنها به این اندیشید که چگونه از انگشتان باریک‌اش مانند یک 'عضو' کار بکشد.

____________

*سوکجین*‌

عجولانه انگشت‌های اشاره و وسطم رو به هم چسبوندم و به سمت پایین تنه‌ام بردم.

the Second sonDonde viven las historias. Descúbrelo ahora