.
**از کاور پارت انرژی بگیرین که پارت سختی داریم🥺**
.
*سوکجین*
.
با راهنمایی بکهیون به اتاقی در طبقه دوم رفتیم.
برخلاف آنروز لعنت شده میتوانستم استیصال و ناراحتی را در حرکاتش رو به رویم ببینم:
+خوب همونطور که خواستی ما اینجاییم.
صدایش آرام بود:
×قبل از اینکه بیام جمله های توی سرم انقدر زیاد بود که فکر میکردم وقت برای تموم کردن همشون پیدا نمیکنم اما الان...
مکث کوتاهی کرد:
×الان هیچکدومش یادم نمیاد.قلبم از غم صدایش فشرده شد، او همان تکیه گاه محکمم بود:
+جونگکوک
چشمانش را بهم فشرد:
×جانم.
قطره اشک روی گونه اش حالم را بهم ریخت:
×صدام بزن جین نمیدونی چقدر به صدات نیاز دارم عزیزدلم.
گرمای اشک را پشت چشمهایم حس میکردم:
+ رابطه ما تموم شده جونگکوک. اینکه هنوز انقدر درگیر منی اشتباهه.
سر تکان داد:
×نه جین، نه. اشتباه دیوونگیهای این مدت منه! اشتباه کارای احمقانه ایه که من کردم و تو رو از دست دادم!
قدمی نزدیکم شد:
×اشتباه حال الانمونه. باهام نجنگ جین، من همون جونگکوک توام. حقی ندارم که تو رو بخوام اما تو تمام زندگی منی. قلبم بدون تو نمیزنه یوبو. میدونم که با همه عوضی بازیام تو هم هنوز منو میخوای. یه فرصت بهم بده خواهش میکنم جین.
دستم را با ملایمت گرفت:
×هر چی تو بگی، هر چی تو بخوای. فقط خودتو ازم نگیر جینا.
دستهایم را دور کمر خودش انداخت و صورت خیسم را قاب گرفت:
×ازم متنفر نباش این منو میکشه یوبو.
نوازش دستهایش روی گونه هایم را میخواستم، گرمای آغوش محکم و مردانه اش، هرم نفسهای داغ پر از خواستنش تمام اینها را هنوز از ته دلم میخواستم اما میدانستم این فرصت دوباره دیوانگی مطلق است باید تمامش میکردم:
+من ازت متنفر نیستم جونگکوک، نمیتونم متنفر باشم. تو همون مردی هستی که توی سختترین شرایط پناهم شد این چیزیه که هیچوقت تغییر نمیکنه اما..
نفسی گرفتم:
+اما من دیگه بریدم جونگکوک. دیگه نمیتونم ادامه بدم.
ملتمسانه سرش را تکان داد:
×نه
تمام قدرتم را جمع کردم:
YOU ARE READING
the Second son
Fanfictionبهم قول بده بعد از من جای هر دوتامون زندگی کنی، قول بده خوشبخت میشی. قول بده دنبال انتقام من نمیری. سالها پیش به خاطر من از همه چیزگذشتی حتی هویتت رو از دست دادی و تبعید شدی. ازت میخوام جای من زندگی کنی! بمون اینجا و خوشبخت شو، بزار این عذاب با...