.*شوگا*
انقدر صدای باز شدن در بلند بود که تمام افراد حاضر در اتاق را از جا پراند:
_همه بیرون
چشمان سرخ تهیونگ و حجم شدید فورمونهای همراهش بقیه را در کسری از ثانیه فراری داد.
دسته کاغذهای میان دستهایش را تقریبا توی صورتم کوبید:
_بهم گفتین آلفاش با مرده فرقی نداره! گفتین حتی اگر دنیا به آخر برسه هم پیداش نمیشه!!! تا کی میخواستین بهم دروغ بگی هان؟
چشمانم روی صورت عقب رفته خندان جین و جونگکوکی که لبهایش را روی گردنش نگه داشته بود خیره ماند.
تهیونگ مثل شیر زخمی می غرید:
_ تا کی میخواستین ازم قایم کنین؟ چقدر بهم خندیدین هااااان؟سعی کردم تمام شجاعتم را جمع کنم:
=تهیونگ تو اشتباه فهمیدی، جونگکوک آلفای جین نیست.
پوزخندی زد:
_جونگکوک آلفای جین نیست؟
دوباره زمزمه کرد:
_جونگکوک آلفای جین نیست!
ناگهان به سمتم یورش برد و دستهایش را دور یقه ام حلقه کرد:
_یه نگاه به اون عکسای کوفتی بنداز؟؟؟ نگاهشون کن چون با دیدن هر دونه اشون یه بار مُردم! نه یکبار نه دوبار 27 بار مُردم!!!!!! نگاهشون کن و بعد تو چشمام ذل بزن بگو دروغن!!
لرزش فریادهایش خبراز حال خرابش میداد.
از تمام مقدسات دنیا برای جرأت بیان حقیقت کمک خواستم:
=این عکسها دروغ نیستن.
دستهایش یقه ام را رها کرد، ناباورانه قدمی عقب رفت:
_دروغ نیستن؟؟
زمزمه بی جانش پر از درد بود.
با آوار شدنش روی مبل فهمیدم تنها به امید تکذیب من تاکنون سرپا مانده بود:
=تهیونگ خواهش میکنم آروم باش، توضیح اینا خیلی پیچیده اس.
جلوی پایش زانو زدم زیر لب زمزمه نامفهومی میکرد انگار اصلا صدای من را نمیشنید:
=تهیونگ التماست میکنم، بهم گوش بده جونگکوک...
دستانش محکم تخت سینه ام کوبید و خشم دیوانه وارش را فریاد زد:
_اسم اون لعنتی رو جلوی من نیار.
شوکه از واکنش ترسناکش بر جل خشکم زد.
طوری که حتی با کوبیده شدن در هم توان دوباره از جا بلند شدنم برنگشت.
لحظه ای منگ به جای خالی روبه رویم خیره ماندم و بعد :
YOU ARE READING
the Second son
Fanfictionبهم قول بده بعد از من جای هر دوتامون زندگی کنی، قول بده خوشبخت میشی. قول بده دنبال انتقام من نمیری. سالها پیش به خاطر من از همه چیزگذشتی حتی هویتت رو از دست دادی و تبعید شدی. ازت میخوام جای من زندگی کنی! بمون اینجا و خوشبخت شو، بزار این عذاب با...