*'* ابتدا کاور را بنگرید لطفا*'**سوکجین*
با آخرین فریادم گوشی تلفن را روی دستگاه کوبیدم و ناخوداگاه رو به هیچکس داد زدم:
+مرتیکه احمق فکر میکنه با گاگول طرفه!
تقه ای به در خورد و صدای ظریف منشی پرسید:
^حالتون خوبه جناب کیم.
انگشت اشاره و شصتم را روی چشمایم فشردم تا صدایم کمی آرام شود:
+بله سوزی، ممنونم.
کمی مکث کرد:
^میخوایین براتون آبمیوه بیارم؟
نگاهی به ماگ نیمه ام انداختم:
+هنوز قهوه دارم ممنون.
قلپی از قهوه ام سرکشیدم و از پنجره دفتر به رفت و آمد ماشینها زیر پایم خیره شدم.
صدای گوشی دوباره بلند شد، لبخندی به مخاطبم زدم:
+سلام مامان بکی.
غرزد:
%هیییی جز لوهانم کسی حق نداره مامان صدام کنه.
تکخندی زدم:
+باشه باشه تو هم با اون بچه دماغوت. چی شده یاد من افتادی؟
عصبانی شد:
%عجب آدمی هستیا. من که هر دو سه روز یه بار زنگ میزنم بهت جنابعالی از وقتی رئيس شرکتتون شدین دیگه ما رو در حد خودتون نمیدونین سرورم.
نفسم را با حرص فوت کردم:
+بیا همش مال خودت!!! اگه بدونی چه قالتاقایی تو کار دارو هستن شاخت در میاد.
صدایش آرام شد:
%اگر سختته ولش کن دنده جیهوپ و شوهر جونش نرم اونا که واسه بچشون پرستار دارن بزار دوباره خودشون بیوفتن دنبال کارا.
قیافه شیرین یوجین لبخندی روی لبم انداخت:
+از اولم کار من بود اونا چند سال جورم رو کشیدن. حالا باید بزارم یکم به زندگیشون برسن هرچند همش اینجان که یه وقت مشکلی برام پیش نیاد.
با سوال پر تردید بعدیش مغزم به ملاقات چند روز پیش فلش بک زد:
%دوباره که از جونگکوک خبری نشده؟
______________
فلش بک
______________
بی احساس تیپ بی نقصش را از نظر گذراندم.
کاملا مشخص بود میخواست در چشم رقیبش عالی جلوه کند:
+با تمام این توضیحاتتون من هنوز دلیل این دیدار رو نمیفهمم.اخم کوتاهی کرد:
¶ساده اس جناب کیم، من میخوام بینمون کدورتی نباشه. نه بین من و شما نه بین شما و جونگکوک.
YOU ARE READING
the Second son
Fanfictionبهم قول بده بعد از من جای هر دوتامون زندگی کنی، قول بده خوشبخت میشی. قول بده دنبال انتقام من نمیری. سالها پیش به خاطر من از همه چیزگذشتی حتی هویتت رو از دست دادی و تبعید شدی. ازت میخوام جای من زندگی کنی! بمون اینجا و خوشبخت شو، بزار این عذاب با...