"زین اینجوری میمیریم."
"راه حل دیگه ای داری ؟ "
"پسر عاشق ایده اتم"
"تو دیوونه ای ."
هوشیار بودم. اما سنگینی قلبم اجازه نمیداد چشم باز کنم. نه، نمیخواستم چشم باز کنم.
لئو مرده بود ...
بین شعله های آتیش سوخته بود ...
نمیخواستم بیدار شم. نمیخواستم به واقعیت برگردم .
اونی که باید توی اون آتیش میمرد من بودم. منبع تمام دردسر ها من بودم . آغاز ماجرا من بودم.
باید خودم هم پایانش میشدم .
"امروز بیست و نهمه ، سه روز دیگه تولدته ؟ اووو ما میتونیم جشن بگیریم. "
" روز نحسیه. "
"نحس ؟ پسر یکم خودت و دوست داشته باشه . به هر دلیلی این الان تاریخ تولدته . "
دستم رو مشت کردم .نحس ؟ حتی نحس هم نمیتونه خودم و تولدم رو توصیف کنه.
چشمم رو باز کردم.
درست نمیدیدم. همه جا تاریک بود . چشم چپم درد میکرد و سرمسنگین بود .
یادم بود که چشمم آسیب دید .میتونستم حس کنم که جسم تیزی چشمم رو به فاک داده بود .
_چشمت بد آسیب دیده.
صدای لیام و شنیدم ؟
صداش گرفته بود. چه اتفاقی افتاده بود . اون من و پیدا کرده بود ؟!
نگاهم به ناکجا آباد خیره بود. نمیتونستم شرایط رو هضمکنم. تنها چیزی که به ذهنم رسید رو، بعد از مکثی طولانی بیان کردم : متاسفم
میتونستم حس کنم کنار تخت نشسته : تقصیر تو نبود.
صداش خسته بود . میتونستم درکش کنم ؟ نه. اون برادرش بود . برادری که درست جلوی چشمهای من خاکستر شد .اونم در حالی که هنوز زنده بود .با بغض گلایه کردم:
_ همه چیز تقصیر منه... اونی که باید میمرد من بودم.شنیدم که از جا بلند شد : بس کن . اون با این حرفها زنده نمیشه .
زمزمه وار شکایت کرد : همه چیز بهم ریخته. فردریک دنبالمونه. اینبار به سختی تونستم تو رو از چنگشون نجات بدم. معلوم نیست دفعه بعد چه اتفاقی میفته .
مشخص بود . ته این بازی مرگ بود . یا مرگ من،یا مرگ فردریک .
چون تا وقتی که این ماده لعنتی توی خون من جریان داشت ، تا وقتی که طمع اون پیرمرد لعنتی خاموش نمیشد ، این جنگ ادامه پیدا میکرد.
_ میخوای چیکار کنی ؟
نفسش رو کلافه بیرون داد : نمیدونم. نمیتونم فکر کنم با این مغز به گا رفته نمیتونم هیچ کاری کنم.فقط میتونم مخفی شم. فرار کنم و خودم و آروم کنم.
YOU ARE READING
نگون سار cyclamen
Fanfiction[ کامل شده] مثل گلی که با تابستون و زمستون بسازه ، با گرما و سرمای زندگی ساختم تا فقط ناجیم رو ببینم. اما اون فقط یه پرتگاه عمیق بود . یه سیاهی مطلق که تمام امیدم رو محو کرد . و من دیگه نمیتونم به امید اینکه میشنوه ، شبها باهاش حرف بزنم... ~~~~~...