دو تا آپ کردم. مطمئن شید قبلی رو خوندید💖
******
_آره زین ... آره میخوام ازت یه ستاره بسازم.
جلو اومد و گردنم رو گرفت.
سعی کردم خودم رو عقب بکشم . اما محکم نگهم داشت.
_ یه ستاره که همه با حسرت نگاهش کنن.
نگاه خمارش رو به چشمهام دوخت : یه پسر که فقط مال منه...
_ ه-هی... ولم کن ...
جلو تر اومد . از شدت بوی الکل بینیم رو چین دادم : آقای پین ...
توی حال خودش نبود : یک هفته وقت داری براش آماده شی ...
و بعد به طرز ناگهانی لبهاش رو روی لبهام گذاشت.
وحشت زده تکون خوردم اما نتونستم خودم رو عقب بکشم. اون چشمهاش رو بسته بود اما چشمهای من کاملا باز بود .
قلبم با سرعت بالایی میتپید . بدنم یخ کرده بود و همزمان داغ شده بودم.
دستم میلرزید و احساس بدی تمام تنم رو گرفته بود .
سرم رو عقب کشیدم اما خودش رو محکم تر بهمتحمیل کرد .دست زخمیم رو روی سینش کوبیدم تا شاید بیخیال من شه اما فایده نداشت .
وقتی عقب کشید هر دومون نفس نفس میزدیم...
تنم به لرزه افتاده بود . نمیدونستم چیکار کنم. کاملا سردرگم بودم و توی هاله ای از گیجی فرو رفته بودم.
نگاهش کردم. با چشمهاش داشت تمامم رو بررسی میکرد.نالیدم : م-من...
قدمی عقب رفتم . همچنان داشت نگاهم میکرد.
یه قدم دیگه عقب رفتم و بعد چرخیدم و از پله ها بالا دویدم.
میتونستم با هر چیزی کنار بیام اما این ...
حرفهای دیوید توی سرم پیچید :
"چیو نمیدونم؟ دارم میبینم . فکر کردی متوجه نمیشم آقای پین از زین خوشش میاد ؟ "
در اتاق مشترکم با لئو و دیوید رو باز کردم و بعد بلافاصله روی تختم رفتم.
دستم رو روی لبهام گذاشتم و سعی کردم خاطره ای که از ذهنم عبور میکرد رو فراموش کنم .
" ماسکم رو بالا کشیدم و وارد بار شدم. صدای موسیقی گوش هر کسی که به این محیط عادت نداشت رو کر میکرد .
مردم به هم میلولیدن و توی حلق هم فرو میرفتن.
جایی که باید می ایستادم ایستادم تا مشتری جدیدم رو ببینم .پسر های جوون و خوش هیکل روی میز ها میرقصیدن و به طرز جالبی مثل زنها عشوه میریختن.
نگاهم روی مردی که چند میز اون طرف تر نشسته بود و پسر ها رو دید میزد قفل شد .
مرد خوش چهره و جذابی بود و نگاه پر هوسش باعث میشد حتی جذاب تر به نظر برسه .
VOUS LISEZ
نگون سار cyclamen
Fanfiction[ کامل شده] مثل گلی که با تابستون و زمستون بسازه ، با گرما و سرمای زندگی ساختم تا فقط ناجیم رو ببینم. اما اون فقط یه پرتگاه عمیق بود . یه سیاهی مطلق که تمام امیدم رو محو کرد . و من دیگه نمیتونم به امید اینکه میشنوه ، شبها باهاش حرف بزنم... ~~~~~...