با وحشت عقب پریدم.
_ صدای چی بود ؟
لیام از جا بلند شد و بلافاصله اسلحه پشت شلوارش رو بیرون کشید .
_ پشت من بمون .
صدای جیغ خدمه و گلوله به راحتی شنیده میشد .
لیام با عجله به سمت کشوی کنار تخت رفت . بازش کرد و اسلحه ای رو بیرون کشید. به سمتم گرفتش : میدونم که میتونی ازش استفاده کنی. اینجا دیگه جای تردید نیست .
کمی مکث کردم . این هنوزم کار راحتی نبود .
اما جلو رفتم و اسلحه رو گرفتم . تلفنم رو از روی تخت برداشت و دستم داد .
مطمئن نگاهم کرد و جلو تر از اتاق خارج شد .
_ لئو ...
لئو وحشت زده توی چهارچوب در اتاقش ایستاده بود .
با دیدن من و لیام به سمت برادرش دویید : لِی ...لیام بلافاصله برادرش رو در آغوش کشید : حواسم هست .
به من نگاه کرد : با لئو از اینجا خارج شید . من هواتونو دارم.
با وحشت سر تکون دادم . جلو تر از ما با سرعت ، در حالی که اسلحه توی دستش آماده بود حرکت کرد .
مردی با سرعت به سمت ما میومد. به خونه حمله شده بود .
لیام بدون تعلل به سرش شلیک کرد . خون مرد روی صورتش پاشید.
زیر پله ها ، روبه رو ، چپ، راست اونا همه جا بودن و لیام به راحتی به همشون شلیک میکرد.
_ زین برو سمت در . گوشیت و روشن نگه دار پیدات میکنم .
در حالی که شلیک میکرد میگفت .
همراه لئو به سمت در دویدم .
مردی به سمتمون حمله ور شد .وحشت زده اسلحه رو بالا گرفتم اما قبل از اینکه بتونم ماشه رو بکشم مغز مرد روی دیوار کنارش پاشید.
به پشت سرم نگاه کردم . لیام اسلحه اش رو پایین آورد . نگاهش کردم. کوتاه سر تکون دادم و در رو باز کردم.
همراه لئو از خونه خارج شدم و هوای سرد شبانه رو نفس کشیدم .در حالی که به سمت ماشین ها میدویدم داد زدم :
_ رانندگی بلدی ؟
سرش رو به طرفین تکون داد : نه.تو بلدی ؟
به ماشین رسیدم . با قنداق اسلحه شیشه رو شکوندم : باید یاد بگیرم.
در ماشین رو باز کردم. لئو پشت سرم در ماشین رو باز کرد و نشست .
ماشین رو روشن کردم .
لعنت این ماشین دنده ای بود
.
وقت زیادی نداشتم . نمیتونستم این و برونم.
ولی میتونستم امتحان کنم.
ESTÁS LEYENDO
نگون سار cyclamen
Fanfic[ کامل شده] مثل گلی که با تابستون و زمستون بسازه ، با گرما و سرمای زندگی ساختم تا فقط ناجیم رو ببینم. اما اون فقط یه پرتگاه عمیق بود . یه سیاهی مطلق که تمام امیدم رو محو کرد . و من دیگه نمیتونم به امید اینکه میشنوه ، شبها باهاش حرف بزنم... ~~~~~...