41

383 94 154
                                    

ماشین که از حرکت ایستاد قلب من هم به تبعیت از حرکت متوقف شد .

اضطراب مثل حشرات ریز مزاحم تنم رو می‌گزید و بوی مرگ همه جا رو برداشته بود .

دست لیام روی پام نشست: امشب همه چیز و تموم میکنیم زین.

نگاهم کرد و لبخند اطمینان بخشی زد .

بین تشویش و تاریکی غلیظ شب ، پشت سر لیام از ماشین پیاده شدم‌.

عمارت بزرگ پین بزرگ، در حالت محاصره ، رو به روی ما بود.

حالا که بهش فکر میکنم،  همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد . انقدر سریع ، که حتی درست به یاد نمیارمش.
اما دقیق به خاطر دارم که دست لیام روی کمرم نشست .

و هر دو حرکت کردیم.

توی مسیری که به مرگ ختم میشد ‌. توی مسیری که به سمت به نابودی بود

انگار پیر مرد برای حضور نوه نا مشروعش آماده بود . چون در بدون معطلی باز شد و من ، لیام، جیک و کمرون رو به داخل خونه دعوت کرد. باید می‌فهمیدم.  باید فرار میکردم.  باید پا پس می‌کشیدم.

همون طور که حدس میزدم ، پیرمرد اونجا بود ‌.

روی صندلی چرمی بزرگی نشسته بود ‌ عصای با شکوهی به دست گرفته بود و با چهره ای سرد و خاموش به ما خیره بود .

درست پشت سرش ، مردی با موهای بلندی که پشت سرش بسته بود، ایستاده و با هیجان به ما نگاه میکرد .

_ جالبه... کسی که برای ۱۲ سال فرار میکرد ، حالا با پای خودش اومده توی عمارت من ؟

پیر مرد گفت و لیام پیراهن من رو چنگ زد : اومدم یکبار برای همیشه این مسئله رو تموم کنم.

نگاهی به مرد موبلند انداخت : الیور و کلارک دفتری که توی عمارت من بوده رو دزدیدن. پس احتمالا از مطالب توش خبر دارن‌ ‌‌.

دست دراز کرد و کمرون دفتر رو توی دستش گذاشت . لیام دفتر رو روی زمین انداخت : به همین بسنده کن و بیخیال ما شو .

صدای مرد بلند شد : اِیییی... قراره سر ما کلاه بذاری پسر عمو ؟ اون دفتر کامل نیست.  تمام محتویاتش محکوم به شکستن.

لیام تک ابرویی بالا انداخت : خوبه پس میتونید بفهمید از کدوم روش استفاده نکنید .

پیر مرد عصاش رو روی زمین کوبید و به من نگاه کرد : نگاه کن چه آشوبی راه انداختی پسر.  به خاطر تو نوه عزیزم رو از دست دادم.

به خاطر من ؟ این پیرمرد با خودش چی فکر کرده بود ؟

اخم کردم.  لیام حرف زد : تمومش کن‌ . خودتم میدونی مقصری . همه چیز تقصیر توئه . مرگ بابا
مرگ لئو مرگ یاسر . من‌اومدم اینجا که تمومش کنم.

اسلحه اش رو بیرون کشید و به سمت پیر مرد گرفت : یا یه تعهد نامه امضا میکنی ،‌یا همینجا خشابم رو خالی میکنم. دیگه نمیتونم تحملت کنم.

نگون سار cyclamen Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang