44

346 86 35
                                    

جمعیت بهم  بهم ریخته بود .

همه در حال چک کردن اسلحه هاشون بودن.

با قدمهای بلند به سمت اتاقی رفتم که اسلحه هام توش بود . چراغ رو روشن نکردم. گذاشتم نور اندک اتاق مسیرم رو روشن کنه.

به سمت میز رفتم و اسلحه رو از روی میز برداشتم.

اسلحه !

یه زمانی از اینکه باهاش شلیک کنم وحشت داشتم.

یه زمانی ...

چقدر با امروز فاصله داشتم.

صدای در رو شنیدم اما توجهی نکردم. جز کمرون و براندون کسی نزدیکم نمیشد .

اسلحه ام رو پشت شلوارم گذاشتم. صدای براندون اومد:

_ قربان همه آماده ان چه دستوری میدید ؟

قوطی داروی روی میز رو برداشتم. با پوشیدن کت شلوار سیاهم با اتاق کوچیک و کم نور هماهنگ شده بودم. درست به شکوه رزي سیاه در اعماق دریایی زهر آلود

  _ حمله . امروز آخرین روزه. یا پیروز میشیم..‌.

قوطی رو خم کردم .قرص توی دستم افتاد  : یا میمیریم.

لیوان آب روی میز رو، همراه قرص سر کشیدم و بعد نگاهش کردم : جایی برای شک نیست . این بازی باید یه جا تموم شه...

براندون نگاهم کرد : مطمئنید خودتون هم میخواید بیاید ؟

اسلحه دیگه ای از روی میز برداشتم و خشابش رو چک کردم  : این چیزیه که به خاطر من شروع شده.

به اسلحه توی دستم خیره شدم :  قشنگ نیست ؟

دوباره نگاهش کردم: اینکه با خودم به پایان برسه؟

میدونم به چی فکر میکرد . میتونست به دیوونه ای شبیه من اعتماد کنه ؟

اسلحه رو به سمتش انداختم. روی هوا گرفتش : تردیدت رو کنار بذار و شلیک کن . طوری که انگار برای روحت میجنگی .

از کنارش عبور کردم‌ و وارد راهرو شدم : بیا تمومش کنیم براندون.

یکبار برای همیشه .

برای آخرین بار .

***

_ فردریک پین عجیب ترین آدم دنیاس . تمام طول عمرت میدونسته کجایی. سوزان جاسوسش بوده، حتی توی این یه سال میتونست به راحتی بهمون حمله کنه اما هر بار عقب میکشه.

براندون گفت و به من خیره شد . حق با اون بود . کاراش عجیب بود .کمرون شونه بالا انداخت :

_ شاید فقط دیوونه اس .

_ شایدم عجله ای نداره.

جیک اخم کرد : منظورت چیه. ممکنه غیر از زین یه راه حل دیگه هم داشته باشه؟

نگون سار cyclamen Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin