جمعیت بهم بهم ریخته بود .
همه در حال چک کردن اسلحه هاشون بودن.
با قدمهای بلند به سمت اتاقی رفتم که اسلحه هام توش بود . چراغ رو روشن نکردم. گذاشتم نور اندک اتاق مسیرم رو روشن کنه.
به سمت میز رفتم و اسلحه رو از روی میز برداشتم.
اسلحه !
یه زمانی از اینکه باهاش شلیک کنم وحشت داشتم.
یه زمانی ...
چقدر با امروز فاصله داشتم.
صدای در رو شنیدم اما توجهی نکردم. جز کمرون و براندون کسی نزدیکم نمیشد .
اسلحه ام رو پشت شلوارم گذاشتم. صدای براندون اومد:
_ قربان همه آماده ان چه دستوری میدید ؟
قوطی داروی روی میز رو برداشتم. با پوشیدن کت شلوار سیاهم با اتاق کوچیک و کم نور هماهنگ شده بودم. درست به شکوه رزي سیاه در اعماق دریایی زهر آلود
_ حمله . امروز آخرین روزه. یا پیروز میشیم...
قوطی رو خم کردم .قرص توی دستم افتاد : یا میمیریم.
لیوان آب روی میز رو، همراه قرص سر کشیدم و بعد نگاهش کردم : جایی برای شک نیست . این بازی باید یه جا تموم شه...
براندون نگاهم کرد : مطمئنید خودتون هم میخواید بیاید ؟
اسلحه دیگه ای از روی میز برداشتم و خشابش رو چک کردم : این چیزیه که به خاطر من شروع شده.
به اسلحه توی دستم خیره شدم : قشنگ نیست ؟
دوباره نگاهش کردم: اینکه با خودم به پایان برسه؟
میدونم به چی فکر میکرد . میتونست به دیوونه ای شبیه من اعتماد کنه ؟
اسلحه رو به سمتش انداختم. روی هوا گرفتش : تردیدت رو کنار بذار و شلیک کن . طوری که انگار برای روحت میجنگی .
از کنارش عبور کردم و وارد راهرو شدم : بیا تمومش کنیم براندون.
یکبار برای همیشه .
برای آخرین بار .
***
_ فردریک پین عجیب ترین آدم دنیاس . تمام طول عمرت میدونسته کجایی. سوزان جاسوسش بوده، حتی توی این یه سال میتونست به راحتی بهمون حمله کنه اما هر بار عقب میکشه.
براندون گفت و به من خیره شد . حق با اون بود . کاراش عجیب بود .کمرون شونه بالا انداخت :
_ شاید فقط دیوونه اس .
_ شایدم عجله ای نداره.
جیک اخم کرد : منظورت چیه. ممکنه غیر از زین یه راه حل دیگه هم داشته باشه؟
ŞİMDİ OKUDUĞUN
نگون سار cyclamen
Hayran Kurgu[ کامل شده] مثل گلی که با تابستون و زمستون بسازه ، با گرما و سرمای زندگی ساختم تا فقط ناجیم رو ببینم. اما اون فقط یه پرتگاه عمیق بود . یه سیاهی مطلق که تمام امیدم رو محو کرد . و من دیگه نمیتونم به امید اینکه میشنوه ، شبها باهاش حرف بزنم... ~~~~~...