4

462 102 102
                                    

دست الک یه حباب ساز بود. داشت حباب درست می‌کرد و دور حیاط میدویید .

لیسا هم خنده کنان حباب ها رو میترکوند.
یکم‌بیشتر خم شدم. حیاطشون واقعا سبز بود. چطوری از این همه گیاه مراقبت میکنن؟

_ زین ؟

سریع چرخیدم.‌ تقه ای به در خورد و بعد باز شد. سوزان با لباسهای بیرونی تا شونه ظاهر شد . از خرید میومد ؟
همونجا روی صندوق نشستم تا ‌کامل‌ وارد اتاق شد.

_ خیلی خوابیدی . بهتری ؟

معذب سر تکون دادم: چیزیم‌ نی .

جلو اومد و زخم پیشونیم رو لمس کرد. از درد چهره ام جمع شد ولی عقب نکشیدم.

چرا باید انکار کنم ؟ من‌تشنه این لمس ها بودم.
من میمردم برای اینکه همین الان توی آغوش سوزان گم‌بشم.

به هر حال کسی اینجا نبود.  اشکالی نداشت یکم از نوازش دست مهربون سوزان که حالا موهام‌ رو لمس میکرد،  استفاده کنم .

_ چرا اومدی اینجا ؟

آه کشیدم . چرا فقط خودش متوجه نمیشد.
_ که صبر کنم جیک آروم شه.

نوازش دستش رو بیشتر کرد:

_ اینجا سرده سرما میخوری. اگه نمیخوای بیای پایین حداقل لباس گرم‌تر بپوش.

در حالی که‌ توی‌ خلسه گم شده بودم زمزمه کردم: مشکلی نیست.

سرم رو جلو کشید و بعد بغلم کرد . سرم‌روی شکمش‌بود . شاید اگه سوزان مادرم‌بود بیشتر میتونستم پیشش باشم.

نه اینکه یواشکی از محبت های مادرانش دلم‌قنج بره و دور از چشم‌دیگران بغلش رو طلب کنم.‌

_ من میگم سرده پسر خوب.

من و از خودش جدا کرد و به سمت گنجه کوچیک گوشه اتاق رفت. درش رو باز کرد تا لباس مناسبی برام پیدا کنه.

هودی نسبتا گرم و سرخ رنگی رو بیرون‌ آورد و دوباره لنگ‌لنگان ب سمتم اومد: بیا اینو بپوش‌. حلقه لباس رو از سرم رد کرد . موقع پوشیدنش شکمم درد گرفت اما به روی خودم‌نیاوردم.

به هر حال این چیزا که‌گفتن نداشت.

هودی رو روی تی شرت مشکی‌ رنگم پوشیدم و بعد نگاهش کردم که‌موهای بهم ریختم رو مرتب میکرد.
_ ناهار هم‌نخوردی . میخوای غذات و بیارم بالا؟‌
سر تکون دادم: گرسنه نیستم

دست از نوازش موهام بر نداشت : خیلی‌لاغر شدی .‌فقط یکم‌غذا بخور.‌ برات میارم.

خواست برگرده سمت در اما صدام متوقفش کرد: سوزان...

به سمتم چرخید و سوالی نگاهم کرد.

یکم‌ مکث کردم‌ اما‌ بلاخره سوالم رو پرسیدم: قیم‌من کجاست ؟ ...منظورم ...‌قیم قانونیمه.  اونی که همش دستور میده.

نگون سار cyclamen Où les histoires vivent. Découvrez maintenant