22

417 96 76
                                    

به روی خودش نیاورد . منم به روی خودم نیاوردم
اره اون مست بود . این قابل انکار نبود.  و من یه پسر بچه نیستم

چرا باید اتفاق رو بزرگ‌ نشون بدم؟ ذهن بالغ شده من درک میکنه که این فقط یه حادثه بود.

اون فقط یه اشتباه بود . اشتباهی که خودش هم یادش نمیاد و فکر کردن بهش مسخره بازیه.

عصبی چنگال رو روی میز کوبیدم.

پس چرا یادم نمی‌رفت.
_ هی ...

با صدای فرفری به خودم اومدم. تازه فهمیدم چیکار کردم.

همه داشتن من و نگاه میکردن .

_ ببخشید ... من ...

ترجیح دادم از اونجا خارج شم.

_سیرم...

ار جام بلند شدم که برم.

_ کسی اجازه داد پاشی؟

جیک غرید . دستم رو مشت کردم و سر جام برگشتم.

لیام بی توجه ، در حالی که چیزی رو توی گوشیش چک میکرد قهوه مینوشید . انگار نه انگار که درست سه روز قبل من رو بوسیده بود.

تا کی میخوام بهش فکر کنم؟

به آرومی لیوان شیرم‌ رو سر کشیدم .

صدای لیام بلند شد : هفته دیگه برمیگردیم.

لیوان روی میز گذاشتم. برمیگردیم ؟ خونه؟ اتاق زیر شیروونیم؟ مغازه سر خیابون؟

_ به همین راحتی تموم شد ؟ اونا دیگه دنبالتون نیستن ؟ هارد چی؟

نگاه سردش رو بهم دوخت : راحت؟ تو تقریبا مردی زین. کبودی هات هنوز سر جاشونن‌ و دستت به گا رفته

راست می‌گفت. ولی باز هم...

ادامه داد :  نه زین تموم نشده . اونا بی خیال نمیشن . اما نیاز نیست دیگه اینجا بمونیم.

"اونا بیخیال نمیشن"

"حداقلش تا یه مدت اوضاع آرومه... تا وقتی بفهمن ما واقعا زین رو از دست ندادیم."

صدا ها رو از ذهنم بیرون کردم و دوباره توجهم رو به لیام دادم.

گوشیش رو قفل کرد و در حالی که بلند میشد اون رو توی جیبش گذاشت : به خاطر دستت نمیتونیم  تمرینات و ادامه بدیم . قرار بود تا هفته دیگه با سرعت بیشتری پیشرفت کنی .

در حالی که به سمت خروجی آشپزخونه میرفت ادامه داد  : اما فک نکن کارت کلا تموم شده. استراحت در نظر بگیرش.

ایستاد. نگاهم کرد : آه راستی...بعد از صبحونه بیا اتاقم. باید راجب یه مسئله نیمه تموم صحبت کنیم.

بدون اینکه منتظر جوابم بمونه از آشپزخونه خارج شد .
نگاهم از جای خای لیام به دیوید کشیده شد . عصبی بود ‌.

نگون سار cyclamen Onde histórias criam vida. Descubra agora