من اون پسر شیطونی نبودم که دل خیلی ها رو برده باشم.
من اون پسر مهربونی نبودم که لبخندش دل سنگ رو هم آب کنه .
به اندازه کافی قوی نبودم تا از خودم دفاع کنم و به اندازه کافی ضعیف نبودم تا کسی از من دفاع کنه.
شاید به خاطر اینکه من هیچی نبودم .
من فقط تحمل میکردم.
نفس به نفس .
زندگی میکردم تا نمیرم.
می ایستادم تا زمین نخورم.
میخندیدم تا گریم نگیره.
میزدم تا کتک نخورم.
میجنگیدم تا کشته نشم...
و همه اینا به خاطر کسی بود که حتی نمیشناختمش ...
شاید واسه همین وقتی برای اولین بار دیدمش فقط سکوت کردم.کلمات رو گم کرده بودم.
اون رو به روم جلوی ایستگاه پلیس ایستاده بود .
بعد از ۱۱ سال پیداش شده بود. بعد از ۱۱ سال هم رو دیدیم.بابالنگ درازی که هیچ شباهتی به جرویس پندلتون نداشت.
اون فقط یه عوضی بود که هیچ جوابی برای کارهاش نداشت.
به اندازه تمام این سالها حرف برای گفتن داشتم اما حجم سوالاتم توی کلمات جا نمیشد . پس فقط سکوت کردم و اجازه دادم دستم رو بکشه.
همونطور که ۱۱ سال پیش اجازه دادم دستم و بگیره و به جهنم دعوتم کنه.
_____________________________
@farapo21
"نگون سار"
ESTÁS LEYENDO
نگون سار cyclamen
Fanfic[ کامل شده] مثل گلی که با تابستون و زمستون بسازه ، با گرما و سرمای زندگی ساختم تا فقط ناجیم رو ببینم. اما اون فقط یه پرتگاه عمیق بود . یه سیاهی مطلق که تمام امیدم رو محو کرد . و من دیگه نمیتونم به امید اینکه میشنوه ، شبها باهاش حرف بزنم... ~~~~~...