30

454 99 109
                                    

امروز زیاد دارم مزاحم میشم مطمئن شید پارت قبلی رو خوندید 😂💔

____________________________

_زین ...

صدای گریه میومد.

_ من همه‌تلاشم و کردم.

_مامان...

نمیدونستم کجام. میدونستم این یه خواب معمولی نیست . این یه خاطره بود .

میدونستم‌. یادم بود. این درست قبل از این بود که توی پرورشگاه رهام کنن.

من دنبال زنی که احتمالا مادرم بوده میدویدم تا اینکه کسی جلوم رو گرفت. یک نفر  پشت سرم نگهم داشت.

_مامان

میتونستم ضجه های خودم رو تشخیص بدم.

_متاسفم زین.

" من همه‌تلاشم و کردم"

" زین من رو ببخش اما این لازمه"

" اون فقط یه بچه اس "

_زین ...

"متاسفم "

_ زین...

"مطمئن میشم چیزیش نشه"

_زین ...

تیزی جسمی کنار گردنم رو حس کردم.

_زین....

با وحشت چشم باز کردم.

_خوابت خیلی سنگینه پسر .

روی کاناپه نشستم.

به لیام نگاه کردم. بالای سرم ایستاده بود.

_ قرار نیست وقتی در رو باز میکنم هم روی کاناپه باشی زین.

نفس نفس میزدم .

_حالت خوبه؟

سر تکون دادم. ملحفه رو کنار زدم و از جام بلند شدم. به سمت تخت رفتم .

_ خدمه میان وسایل رو جا به جا کنن. صدام و میشنوی ؟

دوباره سر تکون دادم. و روی تخت نشستم. ملافه رو روی تخت انداخت و ادامه داد : تا هر وقت میخوای استراحت کن. ولی امروز وسایل و میبرن تو یه اتاق دیگه . دیگه اینجا نمیمونیم.

دیگه سر تکون ندادم. به زمین خیره بودم.

بهم خیره شده‌ بود .

چیزی‌نگفت .

چیزی‌نگفتم.

به آرومی‌قدمهاش رو کشید و از اتاق خارج شد .

دلم برای حیاط خونه پیرزن همسایه تنگ شده بود. این منظره شهری پر ابهت رو دوست نداشتم. از سکوتش‌ خوشم‌نمیومد.  اینجا نمیتونستم وقتی حالم خوب نیست یواشکی به بازی بچه ها خیره شم.

روی تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم.

بیدار شده بودم‌اما خوابم رهام‌نکرده بود. کاش میتونستم همین چیزای نصفه نیمه رو هم فراموش کنم.
کاش میتونستم به مغز احمقم بفهمونم که‌یاد آوری خاطرات تیکه پاره اش توی خوابهام هیچ چیز رو بهتر نمیکنه.

نگون سار cyclamen Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang