11

422 97 52
                                    

بارون بند اومده بود اما هوا هنوز خیس بود. بوی رطوبت و خون حتی با وجود ماسک روی صورتم به راحتی به مشام میرسید ‌.

_ شما چهار تا اونجا جا میشید درسته ؟

لیام برای سوالش دنبال جواب نبود . منظورش به خوبی دریافت شد . اون می‌خواست جیک ، دیوید،  کمرون و سوزی با هم توی یه ماشین باشن. و این باعث شد لحظه ای از اینکه توی اون ماشین نباشم بترسم.  سریع به سمت ماشین جیک رفتم.

_ منم تو اون ماشین جا میشم .

گفتم و به سمت بقیه رفتم که حالا ، زیر رطوبت بعد از بارون ،با چهره هایی خسته و وحشت زده با کمک جیک و کمرون داشتن سوار میشدن.

جیک و کمرون به این شرایط عادت داشتن . اونا و لیام تنها افرادی بودن که حالشون خوب بود.

یقه ام از پشت کشیده و گلوم خراشیده شد . لیام من رو به سمت ماشین خودش کشید و خطاب به جیک گفت: جیک تو زود تر برو من میرم دنبال لئو.

دست لیام رو که پشت یقه ام نشسته بود چنگ زدم . نمیخواستم با اون برم. باهاش معذب بودم : پس تو برو راحت باش منم با جیک می...

در ماشین و باز کرد و مجبورم کرد بشینم. در رو بست و خودش به سمت جیک رفت. عصبی نفسم رو بیرون دادم و سرم رو به صندلی تکیه دادم.

کمی توی ماشین منتظر موندم تا لیام بیاد. بخاری روشن بود و باعث میشد حالم بهتر شه.

موهام رو چنگ زدم. ذهنم در حال انفجار بود . بدنم به خواب احتیاج داشت و قلبم کمی امنیت .

لیام بعد از هماهنگ شدن با جیک سوار ماشین شد و
شیشه رو پایین کشید. ماشین جیک از کنارمون رد شد.

نسیم سرد شبانه پوست صورتم رو میسوزوند و من حتی نمیخواستم به این فکر کنم که این آخرین لحظات من توی این خونه ،  محله و شاید حتی شهر بود.
ماشین در سکوت به سمت مقصدی نامشخص حرکت می‌کرد.

لرزش محسوس ماشین ، صدای سکوت و هوای تاریک شب، همه همه باعث شد چشمهام کم کم گرم شه و ارباب رویاها ،من رو به خواب عمیقی بکشونه.

_زین ؟

سر چرخوندم. ‌اطرافم پر از سنگ و صخره بود. آفتاب سوزان از بالای سرم توی چشمم میزد .

_زین ؟

صدای یه زن بود ‌. صدایی که همیشه تو خوابهام میشنیدم.

اما میتونستم تشخیص بدم که تا کیلو متر ها هیچ موجودی وجود نداره‌.

_زین؟

اینبار به سمتی قدم برداشتم. نمیخواستم اونجا باشم . سعی کردم دنبال دیگران بگردم. تنهایی به شدت مضطربم‌کرده بود.

صدای رعد رو که شنیدم سرم به سمت آسمون چرخید.  هیچ ابری تو آسمون نبود . هیچ چیز درست نبود .

نگون سار cyclamen Donde viven las historias. Descúbrelo ahora