_ خیلی خب پس بگو از همونجا وارد کنن . به جاش قیمت و ببر بالا . هر چی هم اضافه اومد پخش کن تو زیر شاخه ها.
_ چشمقربان .
رسید رو امضا کردم و دادمش دست براندون .
_ از اون پیرمرد چه خبر ؟
در حالی که به رسید نگاه میکرد جواب داد : فعلا که داره نفس میکشه.
سر تکون دادم : به نفعشه زنده بمونه .
نگاهش رو به حال جنون وارم دوخت و با تکون دادن سرش به سمت در رفت .
از اتاق که خارج شد سیگارم رو از روی میز برداشتم و به سمت پنجره چرخیدم . سر سفید سیگار شعله ور شد و سوخت .
دودش رو نفس کشیدم و بعد شش هام روخالی کردم . به انعکاس خودم و چشم نابود شده ام خیره شده بودم. به تماشای چهره نابود شدم عادت کرده بودم. به چشمی که از شبهای شوم زندگیم، به یادگار باقی مونده بود .
سیگار رو روی میزکنار دستم خاموش کردم و راهم رو به سمت اتاق مردی کشیدم که حدودا یکسال و شش ماه و پنج روز بیهوش بود .
به عادت همیشه در رو باز کردم و کنارش روی صندلی نشستم .
حرفی برای گفتن نداشتم. این اتاق به سکوت عادت کرده بود . پس فقط دستش رو گرفتم و سرم رو روش گذاشتم .
_ چرا مثل دلداده ها شدم ؟..مگه توجهت چقدر مهم بود ؟
حتی بغض هم نکردم . تن سنگینم و ذهن تاریکم حرفی برای گفتن نداشت.
به عمق تاریکی رسیده بودم. توی عمیق ترین قسمت دره. جایی که هیچ چیز برای از دست دادن نبود.
چشم بستم و به صدای بوق دستگاه های توی اتاق گوش سپردم.
بوق ...
بوق ...
بوق ...
کم کم چشمهام گرم شد و خوابم برد .
_ زین ؟
سر بلند کردم : لیام ؟ این ...خودتی ؟
همون هیبت و نگاه رو داشت . خواب بود. داستم خواب میدیدم.
مشخصا خواب بود .
اما چرا به گریه افتادم ؟ به سمتش دویدم . میخواستم حداقل پیراهنش رو چنگبزنم تا مطمئن شم اینبار از دستش نمیدم. حتی اگه خواب باشه : لیام...
بغلش کردم و سرم رو به سینش فشردم : قَسَمِت میدم نذار بیدار شم . من و با خودت ببر . اخه چرا هر بار ولم میکنی ؟
چیزی نمیگفت. حضورش فقط به دلتنگی خاموشم دامن میزد .
_لیام...
سر بلند کردم . اونجا نبود .
باز هم رفته بود .
باز هم جای خالیش رو رها کرده بود تا به بد ترین شکل ممکن به من دهن کجی کنه.
YOU ARE READING
نگون سار cyclamen
Fanfiction[ کامل شده] مثل گلی که با تابستون و زمستون بسازه ، با گرما و سرمای زندگی ساختم تا فقط ناجیم رو ببینم. اما اون فقط یه پرتگاه عمیق بود . یه سیاهی مطلق که تمام امیدم رو محو کرد . و من دیگه نمیتونم به امید اینکه میشنوه ، شبها باهاش حرف بزنم... ~~~~~...