Oiiii oiii
سلام سلام
*جا خالی میدهد*
چطورین خوبین؟
هوا طرفای شما چطوره؟
ما برف داریم🤡شرط نمیدارم چون دیر کردم، اما شما مهربون باشید و وت و کامنت فراموش نشه💫
به خاطر مشکل واتپدم نتونستم جواب کامنت بعضیاتون رو بدم؛ معذرت میخوام و عمیقا بابتشون سپاس گزارم و میخونمشون❤
●○●○●○●○●○●○●○●○●○
لب های لویی از هم باز موندن اما صدایی ازش خارج نشد و اره واقعیت این بود که لویی احمق نبود، اما این دلیل نمیشه نخواد خودش رو به حماقت بزنه. خوب میدونست هری دور و برش میگشت چون براش خرج میکرد، اتفاقا سعی میکرد با خرج های بیشتر، وقت بیشتری رو با پسر بگذرونه اما نه فقط به خاطر اینکه یه احمقه و هری گاهی اجازه میده دستمالیش کنه! چون فکر میکرد شاید این وسط هری یادش بیاد چقدر اوقات خوبی باهم داشتن. کوبوندن واقعیت انقدر بی رحمانه و بی پرده مثل چاقو کندی بود که به سختی قلب لویی رو به دو تیکه تقسیم میکرد.
آروم لباس زیر رو از صورت برداشت و کنارش روی تخت رهاش کرد؛ با غمی که به خوبی توی صداش نمود پیدا کرده از مرد پرسید
-برای چی صدام کردی؟
+میخوام با تام حرف بزنی.لب هاش رو برای ثانیه هایی روی هم فشار داد، میدونست تندی یکی از گزینه های روی میز نیست. قبلا میتونست پسرک رو برای هر چیزی راضی کنه فقط کافی بود کمی کلمات قشنگ توی حرف هاشو بیشتر کنه! پیگیری هری شبیه پیگیری صرفا برای پول از دست رفته نبود! هری میتونست فقط با اراده و چند کلمه تام رو به خاک سیاه بشونه هر کسیم نمیدونست لویی خوب میدونست چون روی خودش قدرت این خانواده تست شده بود و نتیجه ی تست فوق العاده بود. لوی نمیخواست رابط دوباره ی آشتی باشه! این مثل سم کشیدن سم بود، شاید لحن ملایم تر برای قانع کردن پسر کمک کننده باشه.
-عزیزم، فلفل جان متوجه هستی که اون مرد ...
+به تو یکی ربطی نداره. تو نمیدونی جریان چیه پس فضولیشم نکن!هری با پرخاشگری غرید، اما برخلاف انتظارش لویی باهاش کنار نیومد. نمیدونست با طرفداری کوچیکش از تام انگار دل لویی از سینه اش کنده و زیر سم های بزرگترینگله ی افریقا رها کرده، تا از هم بپاشه! وقتی مرد با عصبانیت از جاش بلند شد، هری کامل توی صندلی فرو رفت؛ دعوا با لویی جز آخرینگزینه هاشم نبود. اصلا مگه چی گفت مرتیکه ی روانی وحشی شد؟!
وقتی لویی رو به روش ایستاد دستاشو سپر صورتش کرد، از کتک خوردن نمیترسید. از دیده شدن کبودی توسط پدرش میترسید و گرنه میتونست بذاره لویی این اشتباهه رو بکنه تا رسما به غلط کردن بندازتش، حداقل این بهانه ای بود که داشت!
YOU ARE READING
DEFECT
Fanfiction[Completed_ L.S & Z.M ] لویی پزشکه؛ بعد از مدت ها دوست پسر سابقش رو که به خاطر بیماری ولش کرده رو توی بیمارستان در وضع وحشتناکی میبینه... . خاطرات قشنگن یا خاطره ساز که باعث میشن لویی دست به کاری بزنه که خودشم باورش نمیشد؟! ا.oiiii oiii.ا بوک در مور...