part 5

1.4K 291 191
                                    

سلام سلاممممم

مرسی برای کامنت ها و وت ها مهربونا:")

ببخشید نتونستم سر وقت جواب بدم این پارت جبران میکنم👀

⭐وت و کامنت فراموش نشه⭐
لحظه ای که به ۴۵ وت برسیم‌که سختم نیست پارت بعدی رو آپ میکنم😎

○●○●○●○●○●

وقتی یه چیز سفت محکم به شکمش خورد با وحشت از جا پرید چشماش کامل باز نشده بودن که فهمید صورتش داره با کوسن یکی از مبل هاش برخورد میکنه و سریع دوباره بستشون!

به سختی میون کتک هاش کوسن رو محکم گرفت تا پسر نتونه باز ازش برای کتک زدنش استفاده کنه. منگ صدایی که کمی خش داشت نالید
-چی شده آخه؟

وقتی پسر نتونست سلاحش رو ازش پس بگیره، به طرف کوسن دیگه خیر برداشت اما لویی سریعتر بود. پسر رو محکم هل داد تا روی کناپه بیفته، خیلی سریع پاش روی کمر پسر گذاشت تا نتونه بلند شه وقتی هری سعی کرد با دست پاشو کنار بزنه دستشم پیچوند همونجا نگه داشت.

چند ثانیه تو اون حالت نفس نفس زدن تا اینکه لویی که هنوزم به خاطر یهویی از خواب بیدار شدنش تقریبا التماس کرد

-بهم بگو دلیل قانع کننده ات برای این سبکی کتک زدن من اینکه یه روح خبیث تسخیرت کرده؟! حداقل از دیونه شدنت امید بخش تره!

هری که لب هاش روی هم فشار میداد؛ باعث شد لویی چشم هاشو بچرخونه و ضربه ی آرومی با دست روی باسنش بزنه. لحنش برخلاف برخوردش کاملا ملایم بود

-هی جوجه تیغی! من منتظرم بهم بگی چی ناراحتت کرده؟ ما حرف میزنیم کسی دامش رو...منظورم هم خونه اش رو یهویی نمیزنه.

وقتی هری بازم سکوت کرد لویی کلافه کمی سنگینش روی پسر کمتر کرد. تا حداقل بتونه اون زیر نفس بکشه؛ مثل اینکه قرار نبود پسرک هیچ وقت بزرگ بشه فقط لویی استاد منت کشی میکرد.

-قهری یا باز لوس شدی؟ جوابم رو... شت!

لویی بالاخره موتور مغزش کامل روشن شد زخم های روی تن پسر رو به یاد آورد همونطور که زیر لب معذرت خواهی میکرد سریع از روی پسر بلند شد و همین برای اینکه هری محکم روی زمین بکوبتش و روی شکمش بشینه کافی بود! البته پسر دوست داشت این فکت رو که لویی کلا مقاومت نکرد فاکتور بگیره. مرد بی توجه به عضلات درد گرفتش با لبخندی که انگار بخش جدای یناپذیر صورتش وقتی دور و بر هری بود گفت
-جناب سوارکار حالا که روش نشستی بگو ببینم چرا انقدر ازم ناراحتی؟

DEFECTOnde histórias criam vida. Descubra agora