سلام سلام
خوبین قشنگا؟😍با یک عدد پارت طولانی در خدمتتون هستم😎
وت و کامنت فراموش نشه⭐🗯
لاو یو ال❤●○●○●○●○●○●○●
بعد از اینکه آخرین قاشق رو بهش داد، هری با آستین لباسش مثل بچه ها دهنش رو پاک کرد، حتی اتفاقای بعد این حرکت مثل قبل بود دماغ لویی رو به خاطر چندش بودت حرکت پسر چین خورد و هری با گستاخی بهش زبون درازی کرد، بعد از این همه سال دیدن اینکه هنوزم یه چیزایی بدون هیچ تغییری همونجایی که بودن هستن حس خوبی داشت.
هری بعد از غذا شروع به بازی با پاهاش کرد مشخص بود عمدا داره نگاهشو از لویی می دزدید. آروم دستش رو زیر چونه ی پسرک گذاشت و بالا آوردش تا مجبورش کنه طی مکالمه بهش نگاه کنه
-میخوای در مورد خوابت حرف بزنیم؟چشم های سبز پسر رنگ غم گرفت، سرش رو آشفته به طرفین تکون داد تا هم جواب نه ای داده باشه هم از دست لویی خلاص شه اما مرد برخلاف لحن مهربونش با فشار محکم انگشتاش روی فک خوشتراشش دوباره مجبورش کرد بهش نگاه کنه. گاهی خشونت بهترین مهربونی هست!
-خوابت در مورد من بود مگه نه؟ برای همین مثل بچه ها بهم چسبیدی؟هری چشماشو با تخسی بست تا باهاش چشم تو چشم نشه؛اخلاقا و لجبازی بچگونه هنوزم همونجا بودن اما دستش رو برای پس گرفتن چونه اش از دست اون مرد بالا نیورد. فقط تخس غر غر کرد
+من مثل بچه ها بهت نچسبیدم!-هری من میشناسمت حس بدی به خاطر زدنم داشتی مگه نه؟ داری اینطوری از دلم درمیاری؟
+نه من فقط گشنه ام بود. میشه ولم کنی؟
هری اعتراض کرد، باعث شد لویی فک پسر رو ول کنه، رد قرمز سر انگشتاش خیلی سریع روی پوستش موند و این واکنش های زیادی از بهترین آپشن های پسر بود. فقط کافی بود دندوناش به پوستش بخوره تا گردن سفیدش پر بشه از طیف های رنگی؛ یه رنگین کمون متفاوت که هر کسی نمیتونست ببینش فقط و فقط متعلق به خودش بود! خدای من... ترقوه ی بیرون افتاده از لباس نامرتبش فریاد میزد برای بوسیده شدن.
انگار نفهمیده نگاهش کی رنگ دیگه ای گرفته؛ اما از حالت بدن پسر که مشخصا معذب شده بود سرشو به طرفین تکون داد تا از فکر بیرون بیاد؛ همونطور که هوای توی ریه هاش رو با صدا بیرون میداد گفت
-باشه حالا که حالت خوبه میرم توی اتاقم!چند قدم برنداشته بود صدای هری توی گوش هاش پیچید؛در حالی که داشت من من میکرد مظلومانه با صدایی که به زور به گوش میرسید گفت
+میتونیم با هم فیلم ببینیم!بدون اینکه بایسته خونسرد گفت
-با یه دروغگو؟ اوه نه ممنون!+من خواب دیدم تو هم انداختیم بیرون!

ESTÁS LEYENDO
DEFECT
Fanfic[Completed_ L.S & Z.M ] لویی پزشکه؛ بعد از مدت ها دوست پسر سابقش رو که به خاطر بیماری ولش کرده رو توی بیمارستان در وضع وحشتناکی میبینه... . خاطرات قشنگن یا خاطره ساز که باعث میشن لویی دست به کاری بزنه که خودشم باورش نمیشد؟! ا.oiiii oiii.ا بوک در مور...