سلام قشنگای من
چطورین؟بچه های قشنگم لطفا و لطفا از بوکحمایت کنید تا دوباره برگردیم سر آپ منظم دلبرای من♡
من این پارت شرط نمیذارم ولی شمام تنبلی نکنید تا هر هفته پارت داشته باشیم🧚♀️
عکس چوکری که لویی برای هری خریده کاور هست.
این قسمت
" ریسک دوست داشتن لویی رو می پذیری؟"لاو یو ال❤
●○●○●○●○●○●
لویی با اخم پسرشو سرزنش کرد
-عقل نداری راحتی؛ اخه آدم هر چیزی رو امتحان میکنه؟
+عقل نداشتن سخته!
هری با لحن فلسفی جوابشو داد؛ لویی به سختی خنده اش رو خورد، کلا بحث کردن با این پسر سخت ترین کار دنیا بود. رو به روش روی صندلی نشست و قهوه ی دوم رو جلوش گذاشت در حالی که هری داشت قند خونش رو چک میکرد؛ به نرمی زمزمه کرد
-حالت خوبه؟هری فقط سری به نشونه ی تایید تکون داد؛ برخلاف انتظار لویی از بین رفتن اثر مواد توی بدن هری بیشتر ۲ ساعت طول کشید.
+قبل رفتن به کلاب انسولین بخریم.
هری بدون اینکه نگاهش کنه گفت؛ مشخص بود همین که جلوی لویی انجامش میده براش زیادی سنگینه؛ لویی فقط سری تکون داد. کلا بحث رو عوض کرد-توی هیچ صحنه ای بازیت نمیدم؛ ساب من برای منه! اونجا اصرار نکن. اگر دوتامون بازی کنیم، اجازه میدی قند خونت رو خودم چک کنم.
+چرا انوقت؟
-چرا برای کدومش؟
+هر جفتش؟ مگه نگفتی روز منه؟
لویی جعبه رو به سمت هری هل داد
-چون اینا شروط گرفتن این هدیه است.
برخلاف لحن تخس و بی ادبانه اش کادو رو جلوش کشید تا بازش کنه اما از غر زدن عقب نموند. اون میتونست دوتا کار رو با هم انجام بده چرا خودش رو محدود کنه
+بخوره تو سرت این مدل کادو...
جمله اش با دیدن به یه "قبوله ددی" مهربون تبدیل شد.لویی فقط سری به نشونه ی تاسف تکون داد؛هری عاشق چوکر بود؛ اما این یکی فرق داشت طرح فلزی گربه ی روش دقیقا توصیف پسرکش بود؛ شاید از نظر هر کسی زیادی کیوت بنظر می اومد، اما فقط لویی میدونست چه پنجولای عمیقی میتونه بکشه این موجود تخس حرف گوش نکن! بلند شد تا خودش اون رو به گردن هری ببنده.
-این چوکر یعنی تو گربه ی منی...
جمله ی لویی تموم نشده هری بلند شد و قبل اینکه مرد جلوشو بگیره پوست و گوشت گردنشو بین دندوناش له کرد
+تو هم مال منی!لویی اجازه داد کارشو بکنه؛ خاصیت گربه ها همین بود دیگه نه؟ وقتی کارش تموم شد، بهش با عصبانیت ساختی گفت
-ممنون از این کادوی گرانبهایی که مدت ها آماده اش کرده بودی در ضمن من یه سخنرانی آماده کرده بودم هری!
پسر چند ثانیه سکوت کرد اما نتونست جلوی خودش رو بگیره تا غرغر نکنه
+تو رو خدا قبل خواب مخمو خوردی دیگه بسه.
وقتی قیافه ی لویی رو دید با لبخند دستپاچه ای اضافه کرد
+ددی!
-الان باید حس بهتری داشته باشم؟
مظلومانه گفت
+شاید؟
YOU ARE READING
DEFECT
Fanfiction[Completed_ L.S & Z.M ] لویی پزشکه؛ بعد از مدت ها دوست پسر سابقش رو که به خاطر بیماری ولش کرده رو توی بیمارستان در وضع وحشتناکی میبینه... . خاطرات قشنگن یا خاطره ساز که باعث میشن لویی دست به کاری بزنه که خودشم باورش نمیشد؟! ا.oiiii oiii.ا بوک در مور...