های روح کوچولوهای همیشه خسته ی من👻
بهسا اینجاست😎
با یک عدد پارت جدیدهری با تل رو رو کاو نگاه کنید،
ببینید بچم با تل چقدر کیوته 🥺آهنگ" پیرهن صورتی دل منو بردی "
پلی میشود🤭این پارت
" پزشکی یا ...؟"وت و کامنت فراموش نشه
قشنگای من.
💫💬مثل همیشه امیدوارم از این پارت لذت ببرید🌻
○●○●○●○●○●○●
زین با صدای بلند خندید چون فکر میکرد هری داره مسخره بازی در میاره؛ اما وقتی قیافه ی جدی هری رو دید ناباور تقریبا داد زد
~وات د فاک پسر! مشکل تو چیه؟هری هم کم نذاشت بالافاصله متقابلا داد زد
+مشکل دوست تو چیه؟ چرا همیشه یه چیزی هست که به من ترجیحش بده؟!زین چند تا نفس عمیق کشید، یکمم از روش لیام استفاده کردن بد نبود؛ بود؟ نبود ولی یکمم زین بودن قاطیش میکرد بهتر جواب میگرفت.
تل پسر رو از روی میز برداشت؛ بلند شد به طرف سطل زباله رفت و انداختش اونجا، چند ثانیه طول کشید تا پسرک تل رو از اونجا در بیاره. اما همین که خواست به زین بپره؛ زین دوباره از دستش بیرون آوردش و توس سطل زباله انداختش. اینبار به همون سرعت قبلی نبود؛ لب های پسرک لرزید! دوباره درش آورد زین دوباره از گوشش گرفتش؛ اما نکشیدش؛ هری میدونست مجبوره اگر زین یکم بکشه رهاش کنه، چون تل قشنگش میشکست.
~تلت قشنگ نیست؛ شکسته حتی درست تعمیر نشده؛ تعمیرم بشه اونی نمیشه که اولش بود الانم پر از کثافت شد ولی ولش نمیکنی، فکر میکنی چرا؟
هری فقط نگاهش میکرد؛ رفتار زین پسر کوچولوی شکننده رو بیرون کشیده بود. آماده ی گریه بود نه حرف زدن یا تهاجم! هری اونقدارم که نشون میداد قوی نبود. هر کسی کمی صبر میکرد وقتی طوفان خشم و سر و صدا ها میخوابید پسرک رو اونجا وسط خرابی که خودش به بار آورده روی زانوهاش در حال گریه پیدا میکرد.
~چون دوستش داری! اخلاقت تنده طردت کرده؟ بی ادبی زبونتو بریده؟ تهدید میکنی کشتت؟ نه داره صبوری میکنه چون دوستت داره! مشخصا لویی هیچ مشکلی جز دوست داشتن تو نداره!
با صدایی که به زور در می آوردم غمگین زمزمه کرد
+من زشت و شکسته و کثیف نیستم. اینو برنداشتم چون دوستش دارم اینو میخوام چون دارم با لویی لج میکنم.زین چند ثانیه نگاهشو به پسر دوخت؛ به خوبی میدونست هری کور نیست اما پسرک انقدر محکم پلکاشو روی هم فشار میداد و از بار کردنشون فرار میکرد که حالا خودشم باورش شده کور بوده و هست! پوزخند پرتمسخری زد
~واقعا فکر میکنی لویی با زندگی لج کرده و میخواد ثابت کنه بخواد میتونه تو رو داشته باشه؟

YOU ARE READING
DEFECT
Fanfiction[Completed_ L.S & Z.M ] لویی پزشکه؛ بعد از مدت ها دوست پسر سابقش رو که به خاطر بیماری ولش کرده رو توی بیمارستان در وضع وحشتناکی میبینه... . خاطرات قشنگن یا خاطره ساز که باعث میشن لویی دست به کاری بزنه که خودشم باورش نمیشد؟! ا.oiiii oiii.ا بوک در مور...